دوستان من یه عمو دارم وضع مالیش عالیه ولی از نظر فکری تو قهقراست نه فکر پیشرفت داره نه هیچی سه تا هم بچه داره زن عموم به خاطر وضع مالی خوبش باهاش ازدواج کرد و یکی از شروطش رو هم پذیرفت شرط هم این بود که مامانم و برادر مجردم هم با ما باید زندگی کنم و این دیوونه هم قبول کرد حالا عموی مجردم و مامان بزرگم تو کل مسائل زندگی این و بچه هاش دخالت مستقیم دارن دخالت هایی که اصلا منطق پشتشون نیست خیلی وقتا هم دیدم جلو عموم از تربیت بچه هاش ایراد میگیرن و خب این باعث یه شکاف بزرگ بین عموم و بچه هاش شده حالا این قضیه رو ما هم اثر گذاشته من نمیخوام سال به سال اینارو ببینم چون تو همه کار آدم دخالت میکنن و اظهار نظر یه طوری هم هستن که حق نداری رو حرفشون حرف بزنی این زندگی مشترک زن عموم با اینا باعث شده ما خیلی بریم خونه شون چون همه یه جا جمعن و بابام به بهونه ی مامانش زیاد مارو میبره اونجا و اینجوری ما باید دخالت و اظهار نظر دو عمو و یه مامان بزرگ رو در مورد همه چی بشنویم
بیچاره زن عموت
خب مادر بزرگت خونه عموت نبود باز هم باید میرفتین خونه مادربزرگت و اونا باز هم نظرات بی منطقشون رو میدادن یا مادربزرگت به دوره خونه شما و عموت میرفت که خب این برای شما بدتر میشد
یکی دوبار که از حق خودتون دفاع کنید سری بعد میترسن بهتون حرفی بگن
شما اگر به شخص خودت حرفی میزنن فوری جوابشون رو بده
درسته ممکنه پدرت بهت حرفی بزنه که چرا اینجوری میگی اصلا اهمیت نده و بزن به اون راه
هر بار که اونا میگن شما هم جواب بده به همین روش
وقتی ببینن حریف نمیشن همه شون ساکت میشن
پدرت نمیتونه بکشدت که
عمو مجردتو زنش بدید بره سرزندگی خودش حداقل یه مزاحم از زندگی زن عموت کمبشه البته زن عموت خودش قبول کرده میتونست قبول نکنه...
اینم حرف درستیه ولی به نظرم چون شخصیتش اینطوره که جز خونه ی خودش جایی نمیمونه ممکن بود هم بیخیال ما بشه هم بیخیال اونا و پرستار بگیره یا اون عمو مجردم رو وادار کنه زودتر ازدواج کنه و دست از اظهار فضل تو هر موردی بکشه
