این سن لعنتی مثل خوره افتاده به جونم و نمیتونم هیچ غلطی کنم..همیشه از بچگی ازم میپرسیدن میخوای چیکاره بشی میگفتم صبحا میخوام برم دانشگاه درس بدم بعدازظهرا برم مطب ... بدون این که کسی بهم بگه یا تلقین کنن بهم!!!
همیشه تو مدرسه جز نفرات برتر بودم!همیشه معلما تحسینم میکردن!همیشه خانوادم پشتم بودن!ولی من احمق سال اخر .. توی سرنوشت ساز ترین سالم کلا شدم یه ادم دیگه و راهم عوض شد و نرسیدم به چیزی که میخواستم!
موندم پشت ولی اینقدر داغون و بیخیال و بی انگیزه شدم که هرسال بدتر میشد!
اخرش تسلیم شدم و رفتم رشته ای که دوستش نداشتم .. گفتن همه چی درس و کنکور نیست .. منم برای فرار کردن از حس گندی که داشتم تسلیم شدم.. گفتم رها میشم ولی نشدم
بدتر شد...
به زور انصراف دادم و باز نشستم تو خونه
گفتن مهارت یادبگیر
پول تو ارایشگریه
رفتم کاشت یادگرفتم ولی متنفر بودم از محیط ارایشگاه!
نتونستم ادامه بدم و ولش کردم
گفتم یه بار دیگه شانسمو امتحان کنم .. من که تلاش نکردم برای رویام حداقل امسالو تلاش کنم که مثل این چندسال حسرتشو نخورم تا بهش فکر میکنم اشکم در نیاد!
ولی خیلی نا امیدم
همش میگم نمیشه
میگم زمان کمه!با این که میدونم وقت هست!
افسرده و گوشه گیر شدم حس میکنم نمیتونم راهمو پیدا کنم!
حس میکنم تلاشم کنم نمیرسم!
خستم ..
از همه چی و همه کس
از خودم بعضی وقتا حالم به هم میخوره
شبا همش به این فکرمیکنم کاش فردا صبح بیدار نشم!
کاش صبح نشه
کاش کسیو نبینم
اینقدر زندگیم پوچه که گاهی فکرخودکشی میزنه به سرم ولی ... وقتی چهره مامان بابام میاد جلو چشمام به خودم فحش میدم!!!!
ببخشید بچه ها دلم گرفته بود جای دیگه نبود بنویسم!
ادم چ..ناله نیستم!!!!همیشه ریختم تو خودم و فکر میکنن برام مهم نیس ولی از درون نابودم انگار 50سالمه!
حس میکنم تو زندگی همه چیو از دست دادم!