یه دوستی داشتم که دوستیمون ۱۵ ساله اس (بخدا اگه بگم از خواهرم عزیزتر بود برام دروغ نگفتم) کلی باهم خاطره داشتیم کلی میومد خونمون من میرفتم کل فامیلامون میشناسنش بس که باهام بوده...... روزی دوسه بار حرف میزدیم با جزییات کارایی که میکردیم حتی ب واسطه ما شوهرامون و بچه هامون رابطه داشتن...... کم کم میشنیدم پشت سر دوست سوممون میگه که مثلا حسوده ب زندگیامون و فلان..... گذشت من یکی از اقوام فوت کرد دو سه روز وقت نکردم زنگ بزنم بعدش بهش زنگ زدم که گفت اره وقت نداشتم اومدم مسافرت (خیلی بهم برخورد که من در جریان اب خوردنم هم میذاشتمش) تنها فکری که به سرم زد اینه فکر کرده من حسودی میکنم گفتم بهش اینو و گفتم که مزاحم سفرت نمیشم پس برگشتی زنگ بزن که پیام داد اره خیلی بچه ای و من دیگه زنگ نمیزنم گفتم هر طور راحتی.... دوماه گذشت و رابطمون قطع شد همیشه جویای حالش از دوست مشترکمون بودم و قسمش دادم که اونم جویای حال که که گفت راستش نه اصلا سراغتو نمیگیره .... خیلی برام سخت بود ولی گذاشتمش کنار برا همیشه..... من خیلی کارا براش کرده بودم حیف..... حیف واقعا خیلی گریم گرفته.....