2777
2789

یه دوستی داشتم که دوستیمون ۱۵ ساله اس (بخدا اگه بگم از خواهرم عزیزتر بود برام دروغ نگفتم) کلی باهم خاطره داشتیم کلی میومد خونمون من میرفتم کل فامیلامون میشناسنش بس که باهام بوده...... روزی دوسه بار حرف میزدیم با جزییات کارایی که میکردیم حتی ب واسطه ما شوهرامون و بچه هامون رابطه داشتن...... کم کم میشنیدم پشت سر دوست سوممون میگه که مثلا حسوده ب زندگیامون و فلان..... گذشت من یکی از اقوام فوت کرد دو سه روز وقت نکردم زنگ بزنم بعدش بهش زنگ زدم که گفت اره وقت نداشتم اومدم مسافرت (خیلی بهم برخورد که من در جریان اب خوردنم هم میذاشتمش) تنها فکری که به سرم زد اینه فکر کرده من حسودی میکنم گفتم بهش اینو و گفتم که مزاحم سفرت نمیشم پس برگشتی زنگ بزن که پیام داد اره خیلی بچه ای و من دیگه زنگ نمیزنم گفتم هر طور راحتی.... دوماه گذشت و رابطمون قطع شد همیشه جویای حالش از دوست مشترکمون بودم و قسمش دادم که اونم جویای حال که که گفت راستش نه اصلا سراغتو نمیگیره  .... خیلی برام سخت بود ولی گذاشتمش کنار برا همیشه..... من خیلی کارا براش کرده بودم حیف..... حیف واقعا خیلی گریم گرفته..... 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اکثرا همینن. منم یه دوست صمیمی داشتم که به قول شما آب میخوردمم بهش میگفتم. پارسال با یه پسره آشنا شد میگفت فقط در حد وقت پرکنی و ایناس و اصلا جدی نیست و زیادم در موردش حرف نمیزد منم نمیپرسیدم.تا اینکه اسفند گذشته یهو عین غریبه ها واسم کارت دعوت عروسی فرستاد!!! منم عروسیش نرفتم برای همیشه هم قطع رابطه کردم . فقط و فقط به خاطر اینکه همه چیو از من قایم کرده. منی که سفره دلم همیشه پیشش پهن بود

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  6 ساعت پیش
توسط   naziiiiiiiiiiiii6971  |  7 ساعت پیش