ما به خاطر وضع مالی پرفکتی که داریم اومدیم چشم بازرو کور کردیم تو بد ترین نقطه استان دقیقا نوک یه قله که بهش کوچه هم میگن خونه خریدیم ....من برای اینکه به غرور و حس پدرانگی بابام برنخوره هر روز از سر کار بر میگردم و آی هم نمیگم......امشب یکی از فامیلای بابام زنگ زد بابام گفت فلانی میخواد بیاد خونمون روم نمیشه بهش بگم بیاد منم نزدیکه بود از غصه پاره بشم😭😭😭من یه دختر جوونم که به خاطر پله و شیب کوچه و ماشین نداشتن و درد و مرض زانو هام مثل یه پیرزن درد میکنه اون وقت بابام این براش مهم نیس میگه به فامیل ..نگیم بیان عیبه .زشته
اونا خودشون یه تیکه زمین ندارن اون وقتتتت😤😤😤😤
دوستام وقتی میخوام از سر کار برگردم میگن بیا تورم برسونیم بخدا یجوری رفتار میکنن انگار صدقه میدن😔😔😔😔