یک روز اشک میبارد
در روز بارانی
اشک داغ من و قطرات سرد بارون
چه حس غریبیست ای کاش باران نمیبارید
چون من تا قبل از این
چنین لحظه ای را حس نکرده بودم
در زمان باران حتی اشکم اشک شوق بود زیر باران
اما تو با قلب پاکم چه کردی که قطره پاک باران به قلب من خنجر میزند
چون قلب تو سیاه بود و من چه میدانستم تو اینگونه هستی ای قلب سیاه چرکین تو حتی به باران هم رحم نکردی چون قلب سیاهت چه میداند پاکی چیست چه میداند قطره پاک باران چیست چه میداند قلب پاک چیست و باز باز باز چه میداند قلب شکسته یه دختر چیست.