سلام عزیزم
من خودم چون سن خیلی کم ازدواج کردم ن ب خواستم بوده و ن دیدگاه و تصور و باوری از ازدواج داشتم که مطلع باشم
که دلیل اصلی و منطقی این امر برای چی هست
و اما بعد از فوت همسرم و رسیدن به بیست سالگی
رفته رفته متوجه شدم ک هر شخص درونش بطور خدادادی
یک دسته از نیاز ها ک مهم ترینش نیاز عاطفی هست
قرار گرفته ک این موجب میشه هر فرد احساس کمبود و خلأ داشته باشه و به یک همراه ،همدم ،همسر ،در قالب رفیق خوب نیاز داشته باشه ک این فرد مکمل میتونه
علاوه بر اینکه موجب آرامش و امنیت و تکیه گاه باشه
نیازهای روحی,جسمی و مالی رو ب کمک همدیگه فراهم
کنه
بنظرم اگر آدم ها در سن مناسب با دیدگاه باز متفکرانه و
اصولی فرد مورد نظر ازدواجشون رو پیدا کنند و در دوران شناخت ب یک درک و تفاهم برسند
میتونند اون باورهای قلبی و ذهنیشون رو در زندگی پیاده کنند و حال خوب نصیبشون بشه
تو زندگی همه چیز عشق نیست ،گذشت ،درک ،پایبند بودن ب باورهای همدیگه و تعهد ،و اخلاق خوب از اهمیت والایی
برخوردار هست
کسی ک کورکورانه وارد رابطه یا امر ازدواج میشه
این رابطه پایدار نخواهد موند
ک متاسفانه در کشور ما در دوران شناخت همه چیز صورت میگیره جز شناخت
و چون هنوز ازدواج نکردم نمیتونم بگم ک ب باورهام
رسیدم و خواسته هام اجرا شده یا ن