من خواننده خاموش بودم چهارسال الانرانقدر دلم گرفته کاربری زدم نمیدونم چیگار کنم چجوری دهن خواهرشوهرم ببندم انقدر گریه کردم چشمام قرمز قرمزه خانوما من بچه دار نمیشم مشکل دارم در به در دکتر رفتم همه گفتن نمیتونی بچه دار شی همه کار کردم بازم نشد خب من بدبخت بیچارم حسرت یک بچه مونده دلم هر زنی میبینم با بچش تو خیابون یا هرجا اشکم درمیاد که جرا من نتونستم تو این ۶ سال یک بچه داشته باشه همه سرکوفت زدن گفتن چرا بچه دار نمیشی خواهرشوهرم از همه بدتر بود ولی امرکز خیلی حرفای بدی زد گریم بند نمیاد از بس بلند بلند گریه کردم بخاطر حرف هاش خدا منو بکشه ایشالله
🥲🥲🥲قلب من هم عوض تو این جا شکست🥹یاد مشکل خودم افتادم😊خدایا معجزه کن خدایااااااااااا
حال خوب الانمو مدیون خدام🫠🥲☝️سال گذشته باوجود ادمای سمی برام جهنم بود،،،باکمک خدا و اسی اینا🥹ازجهنم اومدم بیرون☺️❤️🩹الان۳ماهه ک علی شده مرهم همه ی زخمام😍❤️🩹ازخدا میخام با ی نی نی زندگیمونو کامل کنه🫠🤗☁️خدایا برای هررررررر لحظه ی الانم شکرت🥹🫠
ایسگامون کردی ن؟ هرچی فک میکنم ب هیچ نتیجه ای نمیرسم جز اینکه چت ها ساختگیه
منم باورم نشد اون توهین میکنه این بهش میگه آبجی😂😂
اصلا چطور جرئت داره اینجوری حرف بزنه
هیچ وقت به آدما نگید"چرا اینقدر میخوابی؟""چرا انقدر جوش میزنی""چرا انقدر چاقی"تا کی میخوای درس بخونی""چرا برای چندرغاز میری سرکار؟""این همه تو خونه میمونی که چی بشه"و.... شایداون بین پریدن از یه ساختمون ۲۰ طبقه ، و بیخیال شدن از کاری که سالهاست براش تلاش کرده ،درس خوندنی که پر از فشار عصبی،فعالیت بدنی که نتیجه رو نمیبینه، بیماری که هر روز باهاش دسته و پنجه نرم میکنه و جنگی که راجع بهش با هیشکی حرف نمیزنه و سعی میکنه پیروز بشه ،.ویه حرف شما ممکنه اون لیوان صبری که با چنگ و دندون نگهش داشته...لبریز بشه. ساعت ۱ بامداد ۹/۲۵ نی نی ام از پیشم رفت🖤😔💔
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤عاشق شادمهرم ب امید روزی ک برم کنسرتش 😍🥰فندوق جانم به زندگیمون خوش اومدی ۱۴۰۲/۱/۱۹ فهمیدم باردارم 😍 دخترم ،دلوینم منو بابات عاشقتیم❤️دخترم 1402/9/2 بدنیا اومد و اونروز برام قشنگترین روز عمرم شد
امضامو دلی مینویسم من توی ۱۴ سالگی صاحب یه دختر شدم خودم خیلی سختی کشیدم توی زندگیم از خدا فقط فقط خوشبختی دخترمو میخام🙏این بچه توی شهری که من دور از خانوادم بودم هم پدرم بود هم مادرم با هم بزرگ شدیم یه جاهایی عقل و شعور این بچه خیلی بیشتر از باباش بود😒انشالله که همه ی دخترا عاقبت بخیر بشن