نشخوار ذهنی
شخم زدن گذشته
مرور اتفاقات بد
مادرشوهرم خیلی باهم بدرفتاری و بی احترامی میکنه همیشه هم انکار میکنه و نمیتونم ثابت کنم اما یجوری شدم میبینمش یه ده روزی حالم بده و کارم گریه ست
احساس بیهودگی
اوضاع مالی بدی داریم مستاجریم و یه بچه که خواسته هاش کم نیست و هی شرمندش میشم
فاصله تو باداداشات زیاد نیست من سنندج و مریوان رو رفتم
فاصله من باخانواده م ۱۴ ،۱۵ساعته
شهر غریب
زندگی با مردی که خودشم مسایلی داذه ولی قبول نمیکنه منطقی نیست
ایناهمه تلنبار شده و افسردگی بزرگی رو به وجود اورده