یه ساعته پیش رفتم مهمونی .همه بودن حتی اون آدمایی که باهاشون رودر وایسی داشتم جو سنگین بود .و من بی بی هیچ حرفی نشسته بودم .تا اینکه یهو پزیز پرید صداش بد بود .نگو بچم که ۲ سالشه رفته یه گیره سر که تیز و آهنی و بود رو کرده تو پریز .وای قلبم اومد تو دهنم داد زدم .بچم خودشم ترسیده بود .بزرگترا گفتن صدقه بده .خیلی ناراحت شدم .بچه رو بردم بهش آب دادم بغلش کردم آروم شد
صابخونه هم اومد گیره رو از پریز دراورد
نگرانیم اینه که نکنه بچم چیزیش شده باشه نگرانی بعدم اینکه نکنه صابخونه یه چیزی تو پریز بزنه بسوزه
کاش نمیرفتم اونجا اه