اینجاشهر فریادهای بیصداست
سکوت لبهایم مهمان لبهای توست
چشمم پرازحرف و قلبم درانتطارتوست
اینجا عشق گناه و رهگذارعاشق گناهکار خطاب،امان از چشمم که غرق گناه توست!
اینجا پایانش ناپیداست،مثل عشق شهریاردرقلب لاله کمی بی صداست
سرمستانه خواهم خندید تا اشک نریزد
قلب من از ترس ندیدنت در سینه ام لرزد
مجنون شده است ازعشق توچشمم
خریدن رسوایی سودابه ی عاشق سیاوش گرپایانش وصال تو باشد ارزد
پنهان کرده ام رازی درسینه ام
ترسم بمیرم و روزی نباشد که لبهایت از رازم پرسد
تورابویی است خوش تر ازبهارانه ی وصال پاییز
هرجاکه باشم حس تو درقلبم تاابد جاریست
در بیستون فرهاد تو ستون قلبم باش
مرا چه به کنده کاری همدمم باش
نه چشمی ازشیرین دارم نه نازلیلی
مرا دوری است از بی قراری منیژه باهمین سادگی تومرا خواهان باش!