دیشب ما رفتیم گوشی مامانم خراب شده بود گذاشتیم درست کنن.منم از کلاس زبان اومده بودم خسته بودم ولی با تمام خستگیم رفتم باهاشون خلاصه به مامانم گفتم واسم یه چیزی بگیره بخورم.رفتیم سوپری شیرقهوه و کیک خریدم که بخورم.بعد مامانم و مامانبزرگم رفتن شیرینی فروشی من دم در نشسته بودم که بخورم.یه بچه و مادرش که قبل تر دم عابربانک دیدمشون داشتن رد میشدن.یهمو دختر بچه شاید ۴ سالش اینطورا بود بهم گفت میمون😐😐 برگام ریخت.منم اخم کردم بهش گفتم بی ادب.اومدیم بریم گوشی مامانمو بگیریم دوباره دیدیمشون😐 نمیدونم چیکار کرده بود مادره چنان با گوشی کوبید تو دستش که من دردم گرفته بود.بعد بهش گفت دیگه از این گو.ها نخوریا😶یعنی تو نیوکمپ حامد آهنگی میگفت برنامم دقیقا من اون بودم ولی از یه طرف خوشحال شدم از یه طرف ناراحت.بچه حقش بود آخه یه بچه چقدر میتونه بیشعور باشه😑😐
مادرش بیشعورتره کاش مادر و پدرای بدسرپرست رو مجازات میکردن
مهدی جونم من دوشب قبل از رفتنت برات کلید ساختم با جا کلیدی قلب که دیگه پشت در نمونی وقتی من و آدلیا نیستیم تورو خدا فقط یه بار کاش از این کلید استفاده میکردی 😭مهدی یادته تولدت سال ۹۱ دم دانشگاهت بادکنک باد میکردم ماشینت رو تزیین کردم همه فکر میکردن خل شدم .مهدی جونم آدلیا دلش هوات رو کرده بیا و بهش بگو خدا اجازه داده دوباره بیای پیشمون و شبای سه نفره مون تا ابد تکرار بشه بیا تورو خدا😭😭