صب زود اگه شوهرم خواب بمونه،درو میزنن تند تند که بیدارشو
اینم بگما ما روستا زندکی میکنیم،من شهری بودم،ولی خب قسمتم اینجا بوده دیگه
میره آبیاری شب و روز نداره،پدر شوهرم اونقد زمین داره که هی آبیاری میره کمه کمش ۱۰ ساعت،شبا تنها میمونم،میترسم نمیتونم بخوابم..
یه تفریح نداریم...
به خاطر اونا کار هم پیدا نمیکنه که بریم شهر...
من اینجا غریبم،کسی رو ندارم...
خودشم دیر به دیر خونه مادرم میبرتم،وقت دکترم میشه،با عجله میریم شهر و برمیگردیم،همش با غر زدنش که دیر شد و اینا....
اونقد مشکل دارم، بخوام بگم سرتو درد میارم
کاری هم نمیتونم بکنم
خیلی سخته خیلی...😭😭