حالا دختر خالم مشکلش حل شد و شوهرش بخشیدش و الاتم بهترین خونه و زندگی رو داره
ولی این زنداییم هرکاری میکرد ک بهم تهمت بزنه منی ک انقد پاک و چشم و گوش بسته بودم تهمت زد ک دوس پسر دارم و کل دخترای فامیل باهام قطع ارتباط کردن( اینو بگم ما خیلییی مذهبی هستیم هتوز این چیزا برامون خلاف سنگینه)
از اون ماجرا گذشت من کنکور دادم رتبم خوب شد ولی همون سال مامان بابام دعواشون شد یه جشن ساده هم برام نگرفتن مدیر مدرسمونم عوض شد اونجا هم نه جشن گرفتن نه جایزه ای دادن دانشگاهمم اون سال بودجه نداشتن جشن نگرفتن عقده ی جشن موند تو دلم
۱۹ سالم بود رفتم سرکار مشاور فروش شدم هرررکی متقاعد میشد که از ما خرید کنه دم آخر یا ورشکست میشد یا منصرف میشد یا گوشی جواب نمیداد...من همکارامو میدیدم ک با فن بیان داغون دارن میفروشن و هرماه درآمدشون بیشتر میشه و پاداش میگیرن اونوقت من صفر صفر...از اون کارم اومدم بیرون