خیلی دوس داشتم بچه دار بشم اما هر ماه ناامید اما ته دلم میگفتم بهتر کی حوصله بچه داره تا دو سه ماهی بود ک میگفتم خدایا بچه میخوام اما بازم انگار ن انگار تا یک ماه پیش رفتم امام رضا همین ک رسیدم اونجا مریض شدم و ۳ بار بستری شدم هر کاری میکردم خوب نمیشدم با خودم گفتم حتما لیاقت این زیارتو نداشتم و قهر کردم با امام رضا گفتم من اضافی بودم حتما
تا اینکه تو راه بیمارستان رو ویلچر داشتن منو از داخل حرم میبردن برا بیمارستان دیدم یکی از خادمین جلومو گرفت بهم یه لیوات داد ک توش غذا بود گفت این سهم شماست از امام رضا اون موقع امید به دلم اومد و دو تا لباس پسرونه بعدش خریدم و گفتم سری بعد با بچم بیام و همش گریه ووو
تا امروز فهمیدم حاملم و دقیق زمانی ک مشهد بودم تازه ۲ هفتم یوده و خبر نداشتم
خواستم حال خوب دلمو باهاتون به اشتراک بزارم و بگم تو یه جایی ک خبر نداری و ناامیدی اینو یادتون باشه خدا فراموشتون نکرده