تو روستامون حدود ۴۰ سال پیش یکی از روستاییا ک ذاتش خیلی خراب بوده یکی از پسرای روستامونو ک رفت حالا نون بخره یا هرچی میگیره میبره ب کشور عراق اونجا میفروشه
هرچقدرررر خانوادش گشتن پیداش نکردن و از این طرف شکایت و اینا ولی تهش هیجی ب هیچی ینی بگم براتون ک مادر پدره پیرشدناا بعد ۳۵ سال پسره موفق میشه زنگ بزنه ب خانوادش میگه من دیگه نمیتونم بیام ینی نمیذارن بیام ایران اینجا ازدواج کردم بچم دارم خیلی گریه کرده بودن پشت تلفن
هنوزم ک هنوزه ۴۰ سال میگذره نیومده
کاش پدرومادرش میدونستن دفعه اخریه ک بچشونو میبینن
طفلیا خیلی پیر و خمیده شدن