شاغلم. با قبول خودم حقوقم تو زندگیمه. شوهرم برام ارزشی قائل نیس. سر مسایل مختلف و خیلی وقتا جزئی فحشم میده و پرخاش میکنه. کار هر روزم گریه هس. طلاقبرام خیلییی سخته. خیلی زیاد.باید برم روستا ی بابام. خونه بابام سرسام اوره. مادرم فوت شده. پدرم ازدواج کرده. خونه اجاره کنم. اونجا ولی همیشه خواهرم میان پیشم. شبا تنهام. حرفو حدیث زیاده. مزاحمت. ولی اینجا دارم تحقیییر میشم. بچم ولی باباش بالا سرش.پدرش میخادش. فقط منو انگار نمیخاد نمیدونم خلاصه که هر روز عین بچه کوچیک تشرم میزنه.
هر دوتاش سخته
اینجا یه جورایی راحتم چون خونه مرتب امکانات بچم پیش باباشه. حرف و حدیث مردم نیس ولی مثل یک سیبل هدف توهینم جرف میشنوم که چرا در ماشینو محکم زم چرا روعینکش ابپاشیدم. چرا با انگشتم ته پوس تخم مرغو تمیز نکردم. چرا رفتم برا بچه خواهرم یه کادو گرفتم. میترسم کم بیارم سکته کنم