ای یار نا سامان من از من چرا رنجیده ای
ای درد و ای درمان من از من چرا رنجیده ای
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده ای
بنگر ز هجرت خون شدم سرگشته چون گردون شدم
از ناوکت پر خون شدم از من چرا رنجیده ای
گر من بمیرم در غمت خونم بتا بر گردنت
فردا بگیرد دامنت از من چرا رنجیده ای
یار...شهاب مظفری