چقدر دلم برای نشستنش خوابیدنش صحبت کردنش تنگ شده بود. صدای مادرم و شنیدم دوباره توی مغزم صداش تداعی شد. چند بار اسمم وصدا زده بود چقدر دلم برای شنیدن اسمم با صدای مامانم تنگ شده بود. یه جا داشت نماز میخوند چقدر دلم برای نماز خوندنش تنگ شده بود چقدر دلم برات تنگه مامان ، خدایا دلت نمیسوزه وقتی بچه ای از داغ مادر زار میزنه؟ کاش این درد درمون داشت . بچه ها چه جوری دارین خودتون و تسکین میدین؟ سه سال و دو ماه شد