چقدر حرفات شببه حرفای دلم 😥 من هفت سال پدرم دست به دعا بود که من بچه دار بشم پسرمو خدا بهم داد از بارداری م این طفلک بستری شد و .....
ماها فقط زنده ایم واقعا ....
جدیدا حسادت میکنم به تموم خونه های حیاط داری که صدای ابپاشی تو حیاطش میاد یا مادر بزرگی که نوه ش بغلش و .....کلا شدم حسرت و بغض