آقاجون پدری در نوزادی من فوت کردن
اقاجون مادری اما ماه بودن
همینو بگم با عصا با ما قایم موشک و لی لی بازی میکردن
خونه شون درخت داشت من فکر میکردم باغه و همه میوه ها رو داره چون برامون میچیدن
بزرگ که شدم فهمیدم میوه ها رو با نخ میبستن به شاخه ها که من فکر کنم خودم چیدم