من از بچگیم خیلی حسرت ها داشتم ک براورده نشد...
کوچکترینش رفتن ب خونه دوستم بود
ازدواج نکردن با کسی ک عاشقش بودم
طلاق گرفتم از ازدواج اجباریم
رشته ای ک دوس داشتم نرسیدم بهش با اینکه رتبه اول المپیاد ریاضی بودم کنمیگم برای چ سالی
ازدواج دوم با کسی ک عاشقش شدم ولی دست بزن و خیانت ......
نرسیدن ب شغلی ک میخواستم
از دست دادن بچه دومم ک مبتلا ب سندروم داون بود
میشه گفت تمام داراییم دخترمه
ک بزرگترین ثروته
توی این چند سال با بدبختی و با پولایی ک جمع کردم و کمک خانوادم چند تیکه طلا خریدم ک کلا شده ۸۲ تومن طلا
شما جای من باشید با وجود این همه انفاقایی ک توی زندگیم افتاده دلم میخواد یکم روحیم خوب باشه
اینم بگم مستاجرم
دلم میخواد با ۶۰ تومنش یه ایفون بخرم
با ۲۲ تومن بقیش برم ناخن کاری یاد بگیرم
ولی ازینور وقتی یادم میوفته با چ بدبختی ای طلا خریدم زورم میاد ازینورم میگم تا کی باید حسرت بخورم
زندگی من جز داشتن دخترم بقیش نرسیدن بوده
ازینور میگم اینارو نگه دارم برای دخترم از من ک گذشت...
خیلی دارم با خودم کلنجار میرم سر همچین مسئله بیخودی