ما داریم بنایی میکنیم دیگه اخراشه شوهرم گاهی عصبیه گاهی خوش اخلاق
دیشب خونه داداشم مهمونی بودیم شوهرم اخلاقش خوب بود میگفت میخندید بعداز شام پسرم با پسرآبجیم دعواش شد شوهرم آمد بینشون پسرمو گرفته بود پسرمم میخاست بزنه ولی نمیکرد شوهرم گرفتش پرتش کرد رو مبل از رو مبل افتاد بعدش گرفتش ازپله ها با گریه و داد بردش پایین مامانم جلوشو گرفت یه دعوای بیخودی درست کرد منم گریه کردم
جلوی زنداداشام خونوادم خواهرم همه خیلی خجالت کشیدم
شوهرمم میگفت من اینجوریم به من نگو بیا مهمونی
دیشب از فکروخیال خوایم نمیبرد
الان همه چه فکری میکنن
خوشبحالشون شوهراشون خوبن