یکی از همکارام که خیلی هم باهاش اوکی نیستم منو عروسی خواهرش دعوت کرده بعد منم گفتم نمیام هی اصرار اصرار بیا و اینا گفتم لباس ندارم وضعیت مالیم آخر برجه اوکی نیست که بگه باشه پس نیا زرت کفت هزینتو خودم میدم بیا از من انکار از اون اصرار اگه هستین باقیشو بگم اگه نه المی خسته نشم
بزنم تو سرت؟
۳ بار تاپیک زدی اومدم نظر بدم پاکیدی 🙄😂
حالا ک اینجور شد نظرمو نمیگم
ميگفتي نيستيم خب
بهانه اوردي
خب
بگو
83 نفر خوندن اما دریغ از توضیحات بعدی
هی گفتم نه نمیام خلاصه آخر موافقت کردم همکارممم مرده متولد ۶۲ قرار شد بریم براش لباس انتخاب کنم هی منو برد اینور اونور نه این گرونه اون ارزونه اون نمیدونم فلانه خلاصه نخرید
بعد خیلی گریه آیه ینی بچه ننس انکار مثلا چهل ساله منو میشناسه براخودش منو تلفنی به. همه معرفی کرد خلاصه نزدیک عروب شد منم گفتم برم خونه زنگ زده به مامانش به این دختره بگو نره خونه من بدون این نمیتونم
خب
بعدش دوباره من گفتم خوب من مه لباس ندارم و نخریدیم ایشالا خوش بگذره عروسی پس من نمیام اینم برداشت کارتتو داد بمن گفت برو بخر خودت بعد با مامانش تلفنی صحبت کردمو و دعوتم کردو خلاصه من جدیشون نگرفتم کارتم دستم بود این قضیه مال سه روز پیشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
39 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
41 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
