2777
2789
عنوان

عروسک خجالتی

560 بازدید | 18 پست

نام اثر: عروسک خجالتی

نویسنده: فاطمه F.A

ژانر: عاشقانه، طنز، تراژدی

عضو گپ نظارت S.O.W (۱٠)

خلاصه: اشتباه کردم که آن‌شب در تاریکی چشم‌هایش گم شدم.

روزنه‌ای به بیرون نمی‌یابم، خسته‌تر از آنی هستم که به دیوارهای سنگی دلش چنگ بزنم؛ تا خود را از کش و قوس‌های قلبش بالا ببرم، و طلوع خونین خورشید را از پس قلب یخ زده‌اش به نظاره بنشینم! اشتباه کردم… .

IMG_20230624_230528_946.jpg

برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕

بچه‌ها خیلی حالم بده اصلا نمیتونم تعریف کنم چی شده

از استرس دست و پام یخ زده😭

یکی میخواد با آبروم بازی کنه😭😖

تو شهرستان کوچیکی هستیم 

توروخدا در حقم خواهری کنید و برام حمد بخونید

خیلی حالم بده از ترس بدنم قفل شده 

بچه‌ها توروخدااا برام بخونید خیلی حالم بده 😭😭😖💔


استاتر ببخشید


من خوشم نمیاد اینجور پیامایی بزارم ولی بخدا مجبورم 😖😭

مقدمه

مثل گذشته یک نظر امشب به ماه کن.

بعداً بیا نظر به منِ رو سیاه کن!

گیرم که عشق حاصل یک اشتباه شد!

یک بار هم به خاطرِ من اشتباه کن!

اصلاً خیال کن که من و تو غریبه‌ایم

مثل غریبه‌ها به سکوتم نگاه کن!

بعدش بگو که حقٍّ من آیا بهانه بود؟

در ذهن خود خدای خودت را گواه کن….

در یک غرور مصلحت‌آمیز گم شدی؟

خود را برای آمدنم روبه‌راه کن….

امّا اگر که غرورت همیشگی است، عشق و من را فدای دلِ دل‌ به‌خواه کن!


برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

بچه‌ها خیلی حالم بده اصلا نمیتونم تعریف کنم چی شده از استرس دست و پام یخ زده😭 یکی میخواد با آبروم ...

خوندم گلم حالا چیشده؟

برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕
پآرت به پارت میزاری؟همینجا؟

اگه بخوایی آره 

برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕

خسته و کوفته روی تخت ولو شدم. چه روز خسته کننده‌ای. آخه من نمی‌دونم خونه تکونی این وسط چی بود؟ به ساعت نگاه کردم ۳:۳۰ رو نشون می‌داد. چشم‌هام‌ رو بستم تا یکم بخوابم. با صدای گوشیم بیدار شدم. بدونِ این‌که نگاه کنم کی هست زود قطعش کردم و دوباره خوابیدم. پنج دقیقه نکشیده دوباره گوشیم زنگ خورد! دوباره قطع کردم ولی دوباره زنگ زد! من که دیدم ول‌کن نیست گوشی رو برداشتم و با یه صدای خواب‌آلود گفتم:

- الو؟

- الو درد، الو مرض، دِ آخه چرا گوشیت رو جواب نمیدی شل‌ مغز؟ از صبح که کلا آنلاین نشدی، جواب تلفنت رو هم نمیدی، نمیگی خیر سرم یه رفیق دارم نگران میشه؟ هان؟

با ورورهای سمانه خواب از سرم پریده بود. با صدایی که هنوز خواب‌آلود بود گفتم:

- کم زر بزن سمی، این همه ور می‌زنی نگران فکت نیستی؟ دِ آخه این چه موقع زنگ زدنِ؟ من‌ رو از خواب نازم بیدار کردی.

سمانه که از صداش معلوم بود داره حرص می‌خوره گفت:

- گمشو، دخترِ بی‌لیاقت، اصلاً لیاقت نداری نگرانت بشم! پاشو ببینم ساعت هفت تو هنوز خوابی؟

چشم‌هام از تعجب باز مونده بود! یعنی من سه ساعتِ که خوابم؟

- باشه سمی من نیم ساعت دیگه بهت زنگ می‌زنم، فعلاً بای.

دیگه منتظر نموندم که غرغر کنه زودی گوشی رو قطع کردم و توی دستشویی پریدم. بعد از شستن دست و صورتم موهام‌ رو شونه کردم و لباس‌هام رو عوض کردم و رفتم پایین.

- مامان، مامان! کمند، کمند!

نه، هرچی مامان و کمند رو صدا می‌کردم کسی جواب نمی‌داد. فکر کنم خونه نبودن. (اِ تنهایی فکر کردی یا کسی کمکت کرد؟)

- شما خفه لطفاً وجدان جان، چون اصلاً حوصلت رو ندارم.

بعد از تشر زدن به وجدان عزیز، رفتم روی مبل مخملی و زیتونی وسط پذیرایی نشستم. چشمم به کاغذ روی میز افتاد، برش داشتم و نگاهش کردم. (دخترم، من و کمند می‌ریم خونه خالت زود برمی‌گردیم. خواب بودی نخواستم بیدارت کنم.) هوف این‌ها هم برای مهمونی رفتن وقت گیر آوردن.


برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕

دوستان نویسنده این رمان خودم هستم 

برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕

حوصلم سر رفته بود. یه نگاه به دوروبر کردم. کلِ دکوراسیون خونمون زیتونی و سفید بود که من عاشق این دو رنگ بودم. گوشیم رو برداشتم و به سمانه زنگ زدم. به یک بوق نکشیده برداشت.

- صبر کن گیسو، مگر این‌که دستم بهت نرسه، حالا گوشی‌ رو روی من قطع می‌کنی؟ می‌کشمت.

- هه هه هه، شتر در خواب بیند پنبه دانه، گهی لپ‌لپ خورد گه دانه دانه.

سمانه یه جیغ از سر حرص زد و گفت:

- الان به من گفتی شتر؟ یعنی من شترم؟

با خونسردی به مبل تکیه دادم و گفتم:

- تا الان شک داشتی عزیزم؟

- خیلی خری گیسو، من که می‌دونم چیکارت کنم! فعلا گمشو بیا گروه بچتیم، همه دارن سراغت رو می‌گیرن.

- به‌به، پس حسابی مشهور شدم دیگه!

- کم زر بزن، بیا گروه.

بعد بدونِ حرف دیگه‌ای گوشی رو قطع کرد. معلوم بود داره تلافی می‌کنه. خخ مثل بچه‌ها رفتار می‌کنه. من که دیدم حوصلم سر رفته به حرف سمانه گوش دادم و رفتم داخل گروه. یک سلام دادم که یک دفعه کلی جواب سلام اومد بالا.

- به‌به! ماشاالله همه آنلاینن!

یه دفعه سپیده که از همه شوخ‌تر بود گفت:

- آره دیگه جمعمون جمع بود، خلمون کم بود.(خخ)

- برو بابا، تو خودت خل‌ترین دختر دنیایی. از این به بعد اسمت رو روی کسی نذار.

- اسم جدیدِ تو هست گلم، اسم جدیدت مبارک.

- هاهاها، خندیدم (یه شکلک چشم‌ غره)

سمانه یه شکلک عصبی گذاشت و گفت:

- بسه دیگه دیونه‌ها، مثل بچه‌ها به‌هم می‌پرین. این‌قدر دعوا نکنید. گیسو به‌جای دعوا و کل‌کل بگو ببینم از صبح کجا بودی؟

من که یاد صبحم افتادم کلی پکر شدم و با یه شکلک پکر گفتم:

- هعی، دست رو دلم نذارین که خونه، از صبح دارم کمک مامان خونه تکونی می‌کنم. (شکلک گریه)

سمانه و سپیده داشتن بهم می‌خندیدن. هه‌هه‌هه، رو آب بخندید. خلاصه کلی سربه‌سر هم گذاشتیم که نازنین هم اومد و گفت:

- راستی گیسو، می‌دونی یه پسر جدید اومده گروه؟

- نه! کی؟ کجا؟ چه ساعتی؟

سپیده باز با شکلک خنده گفت:

- مدرسان شریف تلفن ۲۴۶۶

برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕

همه به حرف سپیده خندیدن و منم یک شکلک چشم‌ غره توپ براش فرستادم. نازنین گفت:

- امروز ظهر اومد تو گروه.

منم که فضول بودم و این‌که کی میاد و میره از گروه خیلی حساس بودم و زیاد در این مورد می‌پرسیدم گفتم:

- اسمش چیه؟

سمانه به جای نازنین جواب داد و گفت:

- هنوز باهاش آشنا نشدیم، ولی پرفایلش نوشته Fri عقاب اما از وقتی اومده فقط با آراد آشنا شده.

با خوندن اسم Fri عقاب یه‌جوری شدم. یعنی خودشه؟ سعی کردم به این چیزا فکر نکنم. شاید هم من اشتباه می‌کنم، توی دنیا که فقط یدونه فری نیست، هست؟ سعی کردم بی‌خیال باشم و با بی‌خیالی شروع کردم دوباره به حرف زدن با بچه‌ها. بعد از دو ساعت چت کردن با بچه‌ها خسته شدم و ازشون خداحافظی کردم. روی مبل ولو شدم و دوباره فکرم کشیده شد سمت اسم Fri عقاب برام این اسم یه احساس مبهم داشت.

سرم رو تکون دادم تا فکرهای اشتباه نکنم. یه نگاه به ساعت کردم ده رو نشون می‌داد؛ تعجب کردم! یعنی من این‌قدر نشستم و چت کردم و کلاً حواسم به ساعت نبوده؟

- آه! اصلاً نمی‌دونم مامان چرا تا این ساعت نیومده؟!

گشنم بود، این رو از غار و غور شکمم می‌شد فهمید. به سمت آشپزخونه رفتم و در یخچال رو باز کردم. خداروشکر غذای ظهر مونده بود وگرنه کی الان حوصله آشپزی داشت؟

بعد از خوردن شامم ظرف‌ها رو شستم و یه چایی هم خوردم و خواستم برم بخوابم که گفتم اول یه زنگی به مامان بزنم. من خیلی وقت‌ها تنها توی خونه می‌موندم؛ چون مامان می‌دونست از مهمونی رفتن خوشم نمیاد و دوست ندارم مهمونی جایی برم.

برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕

گوشی رو برداشتم و شماره مامان رو گرفتم. بعد از خوردن چند بوق کمند گوشی رو برداشت.

- الو؟

- ببینم، چرا تو جواب گوشی مامان رو دادی؟

- جواب دادم که چشم‌های تو دربیان، مشکلی؟

- برو بابا، برو گوشی رو بده به مامان کارش دارم.

- چیکارش داری؟

- مگه فضولی؟ آخه به تو چه که دخالت می‌کنی؟ برو گوشی رو بهش بده کارش دارم.

- نمیشه، چون مامان داره با دایی حرف می‌زنه، منم به‌خاطر همین گوشی رو جواب دادم وگرنه مایل به شنیدن قارقار یه کلاغ زشت نیستم.

می‌خواست حرص من رو دربیاره و موفق هم بود. من همیشه به این‌که بهم بگن زشت حساس بودم. دندون‌هام رو روی هم فشار دادم تا نفهمه چه‌قدر عصبی شدم. بعد از این‌که یکم آروم شدم گفتم:

- خیلی نفهمی کمند، آخه مگه هزار بار بهت نگفتم که لقب‌هایی که لایق تو هستند به من نصبت نده؟

- هه‌هه‌هه، اتفاقاً خیلیم بهت میاد.

- من سیاهم یا تو؟

کمند با عصبانیت گفت:

- من سیاه نیستم!

یک جورایی با داد این رو گفت. معلوم بود که خیلی عصبی شده. کمند روی رنگ پوستش خیلی حساس بود و منم درست روی نقطه ضعفش دست گذاشته بودم. کمند رنگ پوستش برنز بود و من همیشه بهش می‌گفتم سیاه پوست. یک لبخند شیطانی اومده بود رو لب‌هام در همون حال گفتم:

- چیه کمند خانم، کم آوردی نه؟ خودتم قبول داری که سیاه پوستی؟

کمند دوباره با حرص و عصبانیت گفت:

- گمشو احمق دیونه، دیگه هم زنگ نزن.

- اِ! میمون، بذار حرفم رو بگم بعد قطع کن.

- خوب بنال ببینم چی می‌خوای بگی؟

- بی‌تربیت، حرف زدن بلد نیستی. برو از مامان بپرس ببینم کی برمی‌گردید خونه؟

- خوب اون رو از من می‌پرسیدی بهت می‌گفتم. اتفاقاً می‌خواستیم برگردیم ولی دایی هم اومد و خاله نذاشت برگردیم. تو اگه شام خوردی برو بخواب معلوم نیست ما کی برگردیم.

- باشه، راستی کلید دارید؟

- آره بابا کلید داره. خوب پس شبت بخیر خداحافظ.

- اوکی. سلام برسون به همه خداحافظ.

بعد از قطع کردن تلفن یه دوری توی اینترنت زدم و رفتم تا بخوابم

برای همسر عزیزم ❤️‍🔥💋 جهانم تویی❤️                     چنان دور تو میگردم💞 که کسی به زیبایی من جهان گردی را تجربه نکرده باشد💕
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792