تو رو خدا خواهرانه کمکم کنید. چهار سال پیش مجازی با پسری آشنا شدم، رابطمون جدی شد و اومد خواستگاری اما خانوادم با دلایل منطقی مخالفت کردن.( نداشتن شغل، چهار سال کوچیکتر بودن پسر، تفاوت فرهنگی, ۱۷ ساعت فاصله شهرهامون) پدرم اعتیاد داره اصلا نمیشه باهاش حرف زد شروع ب آبروریزی میکنه . منو عشقم خیلیی تفاوت فرهنگی داریم بعد از کلی سختی کشیدن امروز بهش گفتم ک باید کات کنیم و میخوام رو تصمیمم مقاومت کنم هرچند برام خیلی سخته چون میدونم خانوادم قبول نمیکنن و همیشه ب دلایلی ک تو تاپیک های قبلیم گفتم عشقمو تحقیر میکنن...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم بنا ب ی دلایل و ی تفاوت های دیگه ای دوتایی این تصمیم رو گرفتیم.دلم براش اشوبه چون شرایط سختی داره فقط سپردمش ب خدا ک حواسش بهش باشه.ماهم جدا شدیم و سختمه
۸ تیر و پس فردا تولدشه.و منی که از چند وقت پیشا فقط منتظر تولدش بودم و فکر کادو بودم..
چقدر ناراحت شدم گلم ولی چاره چیه ماهم همو خیلیییی میخواییم ولی واقعا شدنی نیست دلم براش پر میزنه ولی چاره ای جز جدایی نداریم چون میتونیم ادامه بدیم همینجوری ولی هیچ سرانجامی ندارع براهمین هر چ زودتر جداشیم بهتره . برای دل من و عشقم دعا کن منم برات دعا میکنم نازنینم امیدوارم خیلیی زود آرامش پیدا کنی و خدا بهترینارو نصیبت کنه