2777
2789
عنوان

شب

91 بازدید | 3 پست

انگشتانم را بر سراسرِ تنِ عریانِ شب کشیده ام


از تمامِ رنج ها


سکوت ها


و بی قراری هایش خبر دارم


آشفته زیر دستم پیچ و تاب خورده


اشک ریخته


آه کشیده


من اندوهِ شب را


با رطوبتِ گونه هایش


بغضِ مانده در گلو


و دست های مشت کرده اش شناخته ام


شب را


با بی شمار فریادهای کر کننده ی سکوتش


با بی شمار ناله هایش شنیده ام


شب عاشق است


یک عاشقِ از یاد رفته...



@عبوس    

 این شعرم مال سه سال پیشه

الان یه متن خوندم اینم مرتبط و جالبه


من خود را به سکوت می‌بخشم.
من عمیقا در بودنِ خویش غرق می‌شوم.
من در گستردگیِ خویش استحمام می‌کنم.

من از این که به تمامی عاشقِ خود باشم، باکی ندارم.
من مزه‌ی خویش را می‌چشم.
من در چشمانِ خویش نگاه می‌کنم و شگفت‌زده می‌شوم از آنچه که می‌بینم  و آنچه قادر به دیدنش نیستم.
من در میان روزهای زندگی، شیرینیِ آن، و رایحه و عطر اعجاب انگیزش شفا می‌یابم.
من حیرتِ خویش را زمانی که احساسات در بدنم حرکت می‌کنند و سیستم اعصابِ آسیب پذیرم را تکان می‌دهند، نگاه می‌کنم.
شادی و اندوه، وضوح و ابهام، همگی عزیزانِ من هستند.
امواجِ عمیق‌ترین تردیدها، و همچنین قطعیت‌ها،
خشم و ترس،
شرم و غرور،
من همگی را نگاه می‌کنم و گرامی‌شان می‌دارم و همچنان که از من عبور می‌کنند، می‌خندم و می‌گریم.
همچنان که در شهر راه می‌روم، در درونِ خویش می‌آسایم و در قلبِ خویش آرام می‌گیرم.
و حتی بیشتر در «بودن»ِ خویش می‌افتم.
من عمیقا تنها هستم و عمیقا به همه‌ی زندگی متصلم.
من مرگ را به تمامی در اطراف خود احساس می‌کنم. آن احساس پوسیدن و از هم گسیخته شدنِ چیزها، احساسِ تغییر دائمیِ فرم‌ها و گذرانِ رویاها.
از دست دادن، ناامیدی، از هم پاشیدنِ امیدها و آینده‌ي در هم‌شکسته.
من تاریکی را جشن می‌گیرم و در آن می‌ آسایم.
اجازه می‌دهم تا شب هسته‌ي وجودم را لمس کند.
شب را به عنوان معشوق خویش برمی‌گزینم.
من با قلبْ‌شکسته‌ها می‌گریم.
با آن‌ها که توسط دنیا مورد خشونت واقع شده‌اند، نادیده گرفته شده‌اند و مورد تهاجم قرار گرفته‌اند، تا بهشت می‌گریم.

من موفقیت زنان و مردان را جشن می‌گیرم و هنگام زمین خوردنشان، در کنارشان می‌مانم.
من تنها هستم و نمی‌توانم خود را از انسانیت دور کنم.
من هیچ چیز نیستم و همه چیز را با عشق و کنجکاوی لبریز می‌کنم.

من در تضادِ وجودِ خویش نفس می‌کشم.
در ضدیت‌ها و ناهنجاری ها نفسِ خویش را بیرون می‌دهم
و همه وجودم با رازی ابدی به لرزه می‌افتد.
و من در درونِ خویش، شادم.
بله، بودنِ من منبع عمیق‌ترینِ شادی‌هاست

اگر امروز، آخرین روز زندگی من باشد، اگر این آخرین پیاده‌روی من در این خیابان باشد، بگذار تنها با شکرگزاری بر لب‌هایم، با عشق در قلبم، و با حیرتی کودکانه از آسیب‌پذیری خویش، از آن بگذرم.
من خویش را به سکوت می‌بخشم.

جف فاستر

مرسی بابت این پست 

 شعرت رو بارها خوندم و با اجازت ازش کپی گرفتم که بیشتر بخونم 😭😭😭❤️‍🩹

دیگه عبوس نیستم😺 چون یه تغییر بزرگی تو زندگیم ایجاد شد اما خب این اسمو متاسفانه نمیشه تغییرش داد دیگه 😃،   عقل گوید پا مَنِه کاندر فنا جز خار نیست !!!😮😮   ،عشق گوید عقل را کاندر تو است آن خار ها 😪😌***(عشق=حضرت حق )،(عقل =نفس جزیی انسان)پیج مورد علاقم تو اینستاگرام = jan_afza                    ـ

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792