داشتیم با دخترم می رفتیم پارک ساعی نزدیک ساعت دو مردم به سدت صف بسته بودن واسه رستوران یه پیرمرد مظلوم یه جعبه داشت که توش چند تا جوراب گذاشته بود برای فروش از رستوران هم صد متر فاصله داشت که یهو مدیر مسوول خیلی شیک اومد و بهش گفت از اسن جا برو اونم گفت من به تو چه کار دارم و شروع کرد تو سر و صورت خودش زذن... اهای اقایی که روزی ده میلیون در امد داری چشم دیدن این که یه نفر درو تا جوراب بفروشه رو نداری؟ خیلی بخیل و پستی... امید وارم به گوشت برسه و یه کم ادم شی....
one day i will tango with you