برای مادربزرگم
برسد به دستش در آسمان ها بی مهر و بی تمبر
مادر بزرگم که به او میگفتم موما
همیشه وقتی مادری می مرد میگفت مادر درخت که افتاد گنجشک هاش هم ازش پر میکشن
من هیچ وقت نفهمیدم موما چه میگفت
آخر یک لانه ی گرم و نرم در درخت وجودش داشتم
وجودی که گرم و سخاوت مندانه به رویم باز بود
از وقتی مادر برزگم رفت دیگر کسی اسمم را با پسوند گلی صدا نزد
دیگر نور چشمی کسی نبودم تا آن حد
می دانید جنس دوست داشتن مادربزرگم مانند حریر بود
مانند پارچه حریر در آغوشت می گرفت
بعد از رفتنش لانه به دست به این درخت و آن درخت رفتم
اما فقط این شعر را برای خودم خواندم
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام
خلاصه موما جانم، من و مادرم بسیار دل تنگیم
اما من قول میدم بهت یه جا شاید بهشت ما باز باهیم:)
امروز یک سال و چهار ماه و چند روزیه ک ندارمت!
لطفا اگه کسی رو دارین که رو درخت وجودش خونه دارین
خیلی مراقبش باشید