دستِ مرا بگیر و به پا خیز...دیوانهوار تاکه برقصیم...با این درخت شادِ اقاقی،در روشنای زمزمِ گلهاش،رقصی چنان میانهی میدان... رها ز نقص... تا چشمِ آسمان و زمين و زمانیان نتواند در این میانه باز شناسد رقصنده را ز رقص...
چقدر پروعه میخواد با بچه داداش صحبت بکنه😶 چندسالشه
بیگناه پای دار رفت نمیدانست بالای دار هم خواهد رفت! چاقو دسته ی خود را برید و محبت خارها را گل نکرد. همانطور که دوری دوستی نیاورد، در و تخته هم اصلا با هم جور نبودند. بار کج هم چه خوب به منزل رسید. به دعای گربه کوره عجب بارونی اومد. کار از محکم کاری عیب کرد.ماه هم چه خوب زیر ابر پنهون ماند. اتفاقا پول خوشبختی آورد و ظلم ماندگار شد. تاریخ انقضای ضرب المثل ها هم به پایان رسید. عجب دنیای عجیبی ست