رفته بودم بازار روز
یهو دیدم دعوا شد
موضوع این بود که یه آقایی آورده بود بغل بساط یکی دیگه بساط کرده بود اونم نه جای زیادی شاید در حد یه متر ،جارو میفروخت
اون یکی گرفت زدش و داد و بیدار وسایلاشو برداشت پرت کرد اینور اونور و به فحش بستش که چرا جای منو تنگ کردی
جارو فروشه پسر کوچولوشم پیشش بود 🙃 خورد شدن پسره هف هشت ساله رو که باباش و جلوش زدن و بهش فحش دادن از قیافش مشخص بود و سعی میکرد گریه نکنه
یه دست فروش از اون ور اومد جارو های اون مرد و جمع کرد دست پسر کوچولو رو هم گرفت برد پیش بساط خودش ، یکم وسایلاشو جمع کرد و جارو های اونو پیش بساط خودش گذاشت و گفت بیاین اینجابفروشین☺️( درحالی که خودش جاش در حد دو متر هم نبود)
حالم خوب شد با دیدن مردونگیش🥰
کاش تعداد اینجور آدما تو دنیا بیشتر بود .تا دنیا جای قشنگ تری واسه زندگی میشد🥰