بعد از یه بارداری سخت ک ۹ ماه خوابیده بودم بخدا فقط تا دکتر میرفتم میومدم و همش خوابیده بودم چندبار بستری شدم بارداری دوقلویی داشتم خیلی سختی کشیدم
الانم یک ماهه زایمان کردم فقط یبار شوهرم برد بخیه هامو بکشم یه دور هم زدیم.
الان همش دارم بچه داری میکنم سر جای خودم هی پیچ میخورم ۲۴ساعته کمر ندارم دیگه
گفتم بریم بیرون یه دور بزنیم جمعس مامانم اینا هستن بچه هارو نگه میدارن احساس میکنم میخوام بپکم
میگه کار دارم در صورتی ک خواب بود تا غروب 😞
ازین میسوزم ک بهم اهمیت نمیده یبار خودش نمیگه هلاک شدی بیا بریم یه دور بزنیم.همش باید التماس کنم.
افسردگی بعد زایمان هم گرفتم تازگی بهتر شدم
همش میرم اینستا میبینم همه شادن و به گردشن
اصلا بیرون نرم اینکه شوهرم براش اهمیتی نداره حال من خیلی میسوزنتم.
از حال چندبار گفتم خدایا منو ببر دوباره میگم اینا همه از افسردگیه خدایا هرچی میگم جدی نگیر من همه چرت و پرتی میگم این روزا😭😭😭😭😭😭😭بگردم برای بچه هام.