خانواده شوهرم اوایل ازدواج و عروسیمون به قدری آزارم دادن که من شب عروسیم کاملااااا از ازدواجم پشیمون بودم. از تک تکشون نفرت دارم. روزی که میتونست بهترین روز زندگی من باشه تبدیل شد به بدترین روز زندگیم که الان حتی نمیخوام عکس و فیلماشو ببینم. فقط برای اینکه دست تو جیبشون نکنن و پولی برای عروسی پسرشون خرج نکنن هزار تا مصیبت سرمون آوردن و آخرشم خرج عروسی رو بابای من و عموی شوهرم داد. مادرشوهرم همه تلاششو میکرد ما یه خرید ساده نریم ولی خودش پول شاباش و هدیه ها رو برمیداشت. به شوهرم میگفت خونه نخر، به جاش عروسی بگیر تا من بتونم فامیلامو دعوت کنم و کادو جمع کنم. برای من که تنها عروسشون بودم یه جفت جورابم نخریدن حتی پاگشا و زیرلفظی رو شوهرم خرید بهم داد. نامزد بودیم هفته ای یه بار میرفتم خونشون، حتی اون یه وعده غذا رو باید گوشت و ایناشو شوهرم میخرید. وقتی هم شوهرم میومد خونه ما مادرش همش زنگ و پیام میداد که پاشو بیا خونه. بعد عروسی اومدیم خونه خودمون دو سه روز بعدش بود زنگ میزد بهش میگفت: انگار اونجاخیلی بهت خوش میگذره پدرمادرتو گذاشتی رفتی پاشو بیا😐
بخوام همه رو بگم یه کتاب میشه... الان همه اینا تموم شده و رفته ولی خشم و نفرتی که بهشون دارم رو نمیتونم کنار بذارم. هربار یاد اینچیزا میفتم کلی اعصابم خورد میشه. نمیدونم چجوری خودمو راحت کنم و از این خشم و بغض و کینه ای که دارم بگذرم... کسی بوده که تونسته باشه؟