2777
2789
عنوان

زندگی توی خانواده ی عصبی

155 بازدید | 12 پست

در اصل خانواده ی بابام عصبی ان و به شدت حال بهم زن 

یکی از عموهام ک از بابام حمالی میکشه برا بنایی و اینا بابامم اصلااااااااا نمیدونم چرا هیچی بهش نمیگه با اینکه خیلی بدرفتاری میکنه باهاش و سرکار غذای درست و حسابی هم نمیده بخورن 

چه دعواهایی ک مامانم با بابام کرد سر این عموم و چه کتک هایی ک خورد:((((((((((

اون یکی‌عمم  هم که انگار طلسممون کرده پیردختره با مامان بزرگم زندگی میکنه کلن بابام هرچچچچچچی اون بگه قبول میکنه پشت سرش میگه از خواهرم خوشم نمیاد و.... ولی توی روش کاملاااااا مطیعشه هروقت مامان و بابام میرن بیرون زنگ میزنه خونه و ازم میپرسه کجا رفتن(از کجا میفمه بیرونن؟؟؟خیلی برام سواله) اگه مثلا ۱۰ بار در ماه زنگ زده ۹ بارش وقتی بوده ک بیرون بودن مامان و بابام...............

یه خواهر دیگه هم داره کلن با اون در رابطه نیستیم ولی این عمم ک بالا گفتمش باهاش خیلی اوکیه 

یه عموی دیگه هم دارم ک چون زنش طلاق گرفته و بابام خواسته اشتیشون بده و ما با زنش در رابطه بودیم از بابام خیلی خوشش نمیاد 

یه عمه مظلوم دارم ک اون اهوازه هم سرش تو کار خودشه هم ما رو دوست داره هم ما اونو دوست داریم 

کلن جو خانوادشون به شدت عصبیه و داغونن و همش به هم میپرن 

خواهرم ک بچه ی اوله میگفت که قبلا همه ی عمو ها و عمه ها و ما باهم توی خونه ی مامان بزرگ زندگی می‌کردیم 

در این حد اوضاع اعصاباشون وخیمه ک میگفت همه به هم میپریدن و دعوا میکردن و نصف شب با صدای دعوا از خواب بیدار میشدن و عمم خیلی مامانمو اذیت کرده هم از زبون خواهرم شنیدم اینو هم از زبون مامانم 

عمم وقتی ک مامانم حامله بوده تلفنو از دستش قائم میکرده ک مامانم به خانواده خودش زنگ نزنه که پول تلفن نیاد یا مجبورش میکرده خونه رو کامل با اون شکم جارو کنه 

حتی وقتی خونه رو عوض کردیم رفتیم یه جای دیگه به خواهرم گیر میداد که چرا چادر سرت نیست 

همین چن ماه پیش واسه ی شب یلدا به بابام گفته بود چرا موهای دخترت(من) رنگه؟؟بابامم که خیلی مطیعشه به من گفته بود دیگه حق نداری رنگ کنی موهاتو منم با بدبختی راضیش کردم یخدا نمیدونین من خون گریه میکردم تا قبول کنه هنوزم کامل قبول نکرده ها یه بار میگه بکن یه بار میگه نکن وگرنه تا قبلش بابام اصلااااااااااااااااا هیچیییییییییییی نگفته بود راجب رنگ موهام 

همین عمم یه تنه تر زده به زندگیمون 

بقیه اشو هم میگم 

بابات باید جلوش وایسته تا وقتی بابات حرفش گوش میگیره و مطیع وضعتون همینه 

منم خانواده شوهرم همینن و یه خواهر شوهر حسود و سلیطه مثل عمت دارم ولی شوهرم به حرفمه و واسه یه چوب کبریت از اون خواهر نظر نمیخواد چه برسه واسه بقیه چیزا 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

این وضع خانواده ی بابام بود ک ۶۰ ساله داره همینطوری باهاشون سر میکنه 

دیروز با خواهرم کلی دعوا کرد و حسابی زدش بمیرم براش 

با مامانمم خیلی بدرفتاری میکنه 

مامانم بهش گفت اعصابامون رو خراب کردی پرید بهش  

مامانم الان داره بهش میگه باید بری سرکار و بمونی خونه بدرد نمیخوره حالا یا تاکسی یا مغازه و .... 

این که اعصابش به هرحال آروم میشه ولی خواهرم قلبش شکسته با ۲۵ سال سن و تحصیلات عالی حقش نیست اینطور بشه

رفتارش با من خوبه و این باعث شده حس کنم مامانم و خواهرم از من بدشون میاد 

انقدرررررررررررررررررررر دلم میخواست توی یه خانواده ی امروزی باشم ک مذهبی نباشن و مامان و بابای جوون و پایه ای داشته باشم 

همسنامو میبینم ک چقد خوشحالن و همه چی دارن گریم میاد 

چرا خدا یه نفرو توی موقعیت من میزاره و یه نفر توی موقعیتی ک من توی خوابم هم نمیبینم؟؟ 

انقدرررررررررررررررررررر دلم میخواست توی یه خانواده ی امروزی باشم ک مذهبی نباشن و مامان و بابای جوون ...

بابای  من بمیره با تمام وجودم شاید میشم منم مثل توام

کاربریم دست خودم و دوستامه  
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792