در اصل خانواده ی بابام عصبی ان و به شدت حال بهم زن
یکی از عموهام ک از بابام حمالی میکشه برا بنایی و اینا بابامم اصلااااااااا نمیدونم چرا هیچی بهش نمیگه با اینکه خیلی بدرفتاری میکنه باهاش و سرکار غذای درست و حسابی هم نمیده بخورن
چه دعواهایی ک مامانم با بابام کرد سر این عموم و چه کتک هایی ک خورد:((((((((((
اون یکیعمم هم که انگار طلسممون کرده پیردختره با مامان بزرگم زندگی میکنه کلن بابام هرچچچچچچی اون بگه قبول میکنه پشت سرش میگه از خواهرم خوشم نمیاد و.... ولی توی روش کاملاااااا مطیعشه هروقت مامان و بابام میرن بیرون زنگ میزنه خونه و ازم میپرسه کجا رفتن(از کجا میفمه بیرونن؟؟؟خیلی برام سواله) اگه مثلا ۱۰ بار در ماه زنگ زده ۹ بارش وقتی بوده ک بیرون بودن مامان و بابام...............
یه خواهر دیگه هم داره کلن با اون در رابطه نیستیم ولی این عمم ک بالا گفتمش باهاش خیلی اوکیه
یه عموی دیگه هم دارم ک چون زنش طلاق گرفته و بابام خواسته اشتیشون بده و ما با زنش در رابطه بودیم از بابام خیلی خوشش نمیاد
یه عمه مظلوم دارم ک اون اهوازه هم سرش تو کار خودشه هم ما رو دوست داره هم ما اونو دوست داریم
کلن جو خانوادشون به شدت عصبیه و داغونن و همش به هم میپرن
خواهرم ک بچه ی اوله میگفت که قبلا همه ی عمو ها و عمه ها و ما باهم توی خونه ی مامان بزرگ زندگی میکردیم
در این حد اوضاع اعصاباشون وخیمه ک میگفت همه به هم میپریدن و دعوا میکردن و نصف شب با صدای دعوا از خواب بیدار میشدن و عمم خیلی مامانمو اذیت کرده هم از زبون خواهرم شنیدم اینو هم از زبون مامانم
عمم وقتی ک مامانم حامله بوده تلفنو از دستش قائم میکرده ک مامانم به خانواده خودش زنگ نزنه که پول تلفن نیاد یا مجبورش میکرده خونه رو کامل با اون شکم جارو کنه
حتی وقتی خونه رو عوض کردیم رفتیم یه جای دیگه به خواهرم گیر میداد که چرا چادر سرت نیست
همین چن ماه پیش واسه ی شب یلدا به بابام گفته بود چرا موهای دخترت(من) رنگه؟؟بابامم که خیلی مطیعشه به من گفته بود دیگه حق نداری رنگ کنی موهاتو منم با بدبختی راضیش کردم یخدا نمیدونین من خون گریه میکردم تا قبول کنه هنوزم کامل قبول نکرده ها یه بار میگه بکن یه بار میگه نکن وگرنه تا قبلش بابام اصلااااااااااااااااا هیچیییییییییییی نگفته بود راجب رنگ موهام
همین عمم یه تنه تر زده به زندگیمون
بقیه اشو هم میگم