سلام خاله همسرم برای سفر از شهرستان اومده بودن شهر ما و دخترش که تو عقده خونه برادر شوهرم انگشترشو گم میکنه به این صورت که چهارتا انگشتر داشته و وقتی میخواسته ظرف بشوره همشو گذاشته تو کیفش و وقتی اومده برداره یکیش نبوده ما تو اون مهمونی نبودیم بعدا با خبر شدیم که همچین اتفاقی افتاده
من خودمم سال پیش همسرم برای روز زن ی گردنبند گرفت برام و از تو کیفم خونه یکی از فامیلا گم شد خیلی تعجب اوره که تو دوسال سه تا طلا تو فامیلمون گم شده و همه هم تو خونه گم کردن به یکی شک کردیم اما خب نمیشه ثابتش کرد از قضا ما اون خاله همسرمو تعارفش کردیم که بیان خونه ما و درجواب به ما با جدیت گفت من پامو تو پله های خونه شما نمیذارم و جاریهام به ما نیش خند زدن من خیلی دلم شکست وقتی اومدم خونه خیلی گریه کردم اخه ما کاری نکردیم و گفت من خونه شما نمیام خونه برادر شوهرم رفتن و همون روز بعد که به ما گفت نمیام و رفتن خونه برادر شوهرم انگشتر دخترش گم شد و بعد از اینکه اونا رفتن دیگه شهرستان دیشب که خونه خالم بودیم جاری هامم بودن و اون جاریم که طلا خونشون گم شده خیلی ناراحت بود و .. تو جمع پدر شوهرم ب من گفت که خوب بوده نیومدن خونه شما و خونه شما گم نشده منم با خنده گفتم اره خداروشکر که نیومدن خدا همیشه با ماست بعد جاریم ناراحت شد و رفت تو اتاق و دیگم نیومد تا وقتی که رفتن و سر اخر در گوش همسرم گفته که به زنت یه چیزی بگو میخواستم بهش بگم خودت دزدی و بزنم زیر گوشش وقتی رفتیم خونه شوهرم بهم گفت که چی گفته و من ناراحت شدم و شوهرم گفت بهش پیام بده بگو الکی قضاوت نکنه منظورت این نبوده که اون دزده و واقعا هم من همچین منظوری نداشتم خدا شاهده دیگه منم بهش پیام دادم و تو پیاما دعوامون شد صبح اون شب سریع به مادرشوهرم زنگ زده و گفته که من گفتم اون دزده و فلان شوهرشم که زن ذلیله به شوهرم زنگ زده که نمیدونم به زنت یچیزی بگو و از این حرفا یعنی از کاه کوه ساختن قشنگ من موندم الان چیکار کنم دلم میخواد به اون برادر شوهر بی انصافم زنگ بزنم چندتا چیز بگم بهش شوهرم نمیذاره چیکار کنم الان