عزیزم من یک دوستی دارم تو خوابگاه که الان نوزده سالشه
دقیقا چهار ساله پیش ازدواج کرد با یک آدمی که عقاید متفاوت داره البته خانواده اش بهش گفتن ازدواج کن و اونم فقط ۱۵ سالش بود
ازدواج کرد اما شب و روزش گریه بود ولی با هم رابطه نداشتن پسره خیلی ازش بزرگتر بود در آخر هم دختره به مادرش گفت واقعا نمیتونم تحمل کنم و میخوام جدا بشم چهار سال درگیر دادگاه و طلاق بود چون طلاقش نمیداد و در آخر دوستم از مهریه اش گذشت
چند ماه بعدش پسر عمش اومد خواستگاریش و الان تنها کسی که ما میبینیم خیلی باهاش صحبت میکنه فقط شوهرشه که فعلا عقد کردند
خیلی هواشو داره محل کارش دور هست اما تلفنی تصویری زیاد حرف میزنند اگر روز تولد یا دختر یا هرچی باشه خودش مرخصی میگیره و واسش گل و کیک میخرع
خلاصه امیدوارم تو هم یک آدم خوب بیاد زندگیت خودتو نباز