2737
2739

آره میگذره همه چی بالاخره تموم میشه 

 برای ظهور امام زمان(عج)صلوات بفرستید ، اگر فرستادین قلب سبز برام بفرستید تا دلشاد بشم💚تو تاپیک های صلوات تگم کنید حتی باشه یه دونه صلوات می‌فرستم براتون 💚 التماس دعا 💚امیدوارم همتون به حاجتاتون برسید 💚

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

[QUOTE=294829312]ما هستیم عزیزم 🌸❤️[/

یه مدت طولانی بود ک با شوهرم هیچ بحث یا دعوایی نداشتیم..

غروب ولی نمی‌دونم چش شده بود از کجا ناراحت بود من از سرکار اومده بود واسش نهار بردم بخوره بعد گفتم چرا این پیراهن رو پوشیدی یهو ندونست چیکار کار گف نشستی لباسامو اینو پوشیدم دیگ یهو گفت اصلا اشتهامو کور کردی نمی‌خورم ببر غذارو اصلا موندم خدا چش شد این یه دفعه💔

چیز مهمی نیست ولی واس من مهمه 

زندگی بد را نمیتوان خوب زیست🌱✨
عزیزم خدا بنده نوازه ولی مشکل بنده ی خدا اینه که صبرش کمه ...مطمین باش خدا خودش میدونه چیو باید کجا ...

صبر؟؟؟ چه صبری دیگه صبری نمونده من آنقدر صبر کردم که مریض شدم چرا باید تو این سن ناراحتی معده بگیرم عین پیرزنا پوکی استخون بگیرم چشام ضعیف شن...اگر چند ماه دیگه با شوهرم میموندم خودکشی میکردم هرچند از آخرین اتفاقی که افتاد بعد خیانتش وتصویری حرف زدنش با دختره رفته بودم تو بالکن لحظه آخر یاد مامانم افتادم ولی بهش زنگ نزدم مامانم خیلی جوونه همش ۳۴سالشه دلم نمی‌خواست ناراحتش کنم بجاش زنگ زدم به دوستم بهش گفتم به مامانم بگه خیلی دوستش دارم اون فهمید میخوام چیکار کنم باهام حرف زد پشیمونم کرد.... یعنی اگر اون کارو میکردم مامانم چه حالی میشد!!

2728
صبر؟؟؟ چه صبری دیگه صبری نمونده من آنقدر صبر کردم که مریض شدم چرا باید تو این سن ناراحتی معده بگیرم ...

عزیزم🥺😢

واقعا نمیدونم چی بگم قشنگم ..

مامانت می‌دونه الان میخوایی طلاق بگیری عزیزم

زندگی بد را نمیتوان خوب زیست🌱✨
بچه که نداری؟چند ساله ازدواج کردی ؟

نه ندارم یکسال وخورده ای 

از همون ۶ماه اول بعد عروسی عن اقا منو ول کرد گم شد کربلا فک کرده امام حسین خیلی ازش راضیه با این اخلاقش

از همون موقعه کل فامیلام وعموهام جبهه گرفتن ولی منِ احمق بهش وابسته بودم بهشون گفتم من می‌خوامش ک‌ ای کاش نمیگفتم‌ وقتی برگشتم پیشش خوب که نشد هیچ بدتر از قبل شد مریضم کرد لعنت بهش 

یعنی میشه دوباره از ته دل بخندم؟ یعنی بعد طلاق باز یکی میاد ک منو بیشتر از خانوادم‌دوست داشته باشه؟

میشه چرا نشه... از خدا بخواه... منکه خواستم شد زندگی وهمسر الانمو اول مدیون خدام بعدش امام رضا🥹

2738
[QUOTE=294829312]ما هستیم عزیزم 🌸❤️[/ یه مدت طولانی بود ک با شوهرم هیچ بحث یا دعوایی نداشتیم.. غر ...

عزیزم شاید از بیرون عصبی بود یه اتفاقی براش افتاده درکش کن... اشکال نداره اونطور رفتار کرد بهش فرصت بده یکم اروم‌شه اعصابش خورد بود اون هنوز تو جو‌بیرون بود بایستی بعد یساعت میرفتی پیشش اونم با سیاست مهربونی باهاش حرف می‌زدی با شوخی‌وخنده طوری که حالش عوض شه بعد راجب موضوعی که باعث ناراحتیش شده حرف می‌زدی البته اگه بار اول نگفت نمی‌خواد زیاد اصرار کنی بعد خودش میگه

منم امشب دلم بدجور شکسته و حالم گرفته اس از غروب تا الان اشکام بند نمیاد خواستم شام درست کنم رفتم سر یخچال خالی بود کابینت خالی بود قابلمه نون خالی بود کارتم خالی بود بچه ها بزور و گشنه خوابیدن شوهرم از شرمندگیش خودش گم گور کرده دارم از خدا ناامید میشم😔


زخمی را که نچشیده ای تمسخر نکن.💔.. دراین دنیا اگر غم هست صبوری کن خدا هم هست♥️
۱۷ میبینی ؟ دخترا همسن من درگیر کنکور و درس ومشق ومدرسه هستن..اونوقت من علاوه بر اینا باید درگیر حر ...

منم همسن تو بودم مهر طلاق خورد تو شناسنامم.. نگران نباش عزیزم ازخدا بخواه عاقبتت بخیر باشه .... قربون امام رضا بشم خوشی دل الانمو مدیون ایشونم

۱۷ میبینی ؟ دخترا همسن من درگیر کنکور و درس ومشق ومدرسه هستن..اونوقت من علاوه بر اینا باید درگیر حر ...

عزیزم من یک دوستی دارم تو خوابگاه که الان نوزده سالشه 

دقیقا چهار ساله پیش‌ ازدواج کرد با یک آدمی که عقاید متفاوت داره البته خانواده اش بهش گفتن ازدواج کن و اونم فقط ۱۵ سالش بود 

ازدواج کرد اما شب و روزش گریه بود ولی با هم رابطه نداشتن پسره خیلی ازش بزرگتر بود در آخر هم دختره به مادرش گفت واقعا نمیتونم تحمل کنم و می‌خوام جدا بشم چهار سال درگیر دادگاه و طلاق بود چون طلاقش نمی‌داد و در آخر دوستم از مهریه اش گذشت 

چند ماه بعدش پسر عمش اومد خواستگاریش و الان تنها کسی که ما می‌بینیم خیلی باهاش صحبت میکنه فقط شوهرشه که فعلا عقد کردند 

خیلی هواشو داره محل کارش دور هست اما تلفنی تصویری زیاد حرف میزنند اگر روز تولد یا دختر یا هرچی باشه خودش مرخصی میگیره و واسش گل و کیک میخرع 



خلاصه امیدوارم تو هم یک آدم خوب بیاد زندگیت خودتو نباز 

لبه ی پرتگاه ایستاده بودم... خسته و ناامید دستانم را باز کردم تا بپرم ... اشک هام سرازیر شده بود قبل اینکه بیفتم بابا مچ دستم را گرفت و گفت کجا میخوای بری ؟ مگه خودت رو بهم نسپردی ؟ وقتی بابا من رو از پرتگاه کشید بالا خودم رو بغلش انداختم و در حالی که گریه میکردم گفتم تروخدا بابا تنهام نذار دیگه نمیتونم ادامه بدم 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز