۴ ساله با همیم وضع مالی خانواده من شکر خدا خیلی خوبه
گفت وضع مالیم خوب نیست گفتم مشکلی نیست حتی از پدرم کمک میگیریم و پدرم خودش اصلا برای بچه هاش کنار گذاشته ی چیزایی
ولی خیلی وقته حتی توجه هم نداره
واقعا من درخواستم ازش فقط خودش و اخلاق خوب بود
ولی اهمش سرش شلوغه و هیچ وقتی برای من نداره
حتی گاهی ۴ تا پیامم با هم حرف نمیزنیم
واقعا چند وقتی هیچی از اون چیزای که دوست داشتمو و بخاطرش موندم ندارم
یعنی من حتی نیاز عاطفی و روحیم نباید داشته باشم
دلم خیلی گرفته
عین خواهر من و همسرش
حالا فهمیدی چرا دخترها پرتوقع اند یه توقع کم کنی تمام وظایفشون یادشون میره
خوب زود ب نتیجه رسیدی خدارو شکر کن عقد نکردی کات کن
باهاش صحبت کردی؟
ببین ولش کن
هر چی میگی انگار راجب خودم میگی با این تفاوت اون تا لحظه آخر گولم زد که دوسم داره بعد ۵ سال یهو تو یک هفته سرد شد رفت انگار از اول نبودم انگار وجود نداشتم من حتی بش میگفتم خونه ماشین هیج بابام همه رو کمک میکنه بهت...
نگفت حتی خدافظی هم نکرد فقط گفت من میخواستم یه سال بهت بگم دیگه باهم نباشیم هر چی دلیل پرسیدم هر چی گفتم چرا نگفت
اینا رو هم با صد بار التماس صد بار زنگ زدن من گفت چون تا لحظه آخر پیچوند آسیبی که به روحیم زد هیج وقت خوب نمیشه الان نامزد دارم ولی اون دردی که بهم داده رو هیج وقت فراموش نمیکنم
