من نمیدونم چه وضعی، من نمیدونم مامانم چرا اینجوری میکنه.
بابا مگه من دشمنتم، هیچیم که نمیشه بت گفت. هر کی دیگه بود یجوری جرش میدادم نفهمه از کجا خورده، اما من که نمیتونم به تو چیزی بگم. تو چطوری روت میشه اصن ی همچین حرفایی بهم میزنی.
خدایا
من چیکار کنم؟
تو چقد منی
یه چیزی میشه فقط میگم وا چرا یا فلان
برمیگرده یه حرفایی میزنه که بی ادب شدی فلان شدی
ولی خودش آزاده هرچی خواس بگه
میدونی بیشتر ی بعضی خفم میکنه از اینکه خودش فکر میکنه خیلی حق داره که بخواد منو هدایت کنه ولی نداره.
خودش هم زجر کشیده بدبخت شده ولی نمیدونم چرا اینجوری میکنه در حق من
ببین اینجوری بگم که اگر اینا سر من میرفتن دکتر خوب و اینا میفهمیدن من چه مشکلی دارم، حداقل منو به دنیا نمیوردن که حالا من بخوام از ی جهت دیگم زجر بکشم
