نداشتی نمیدونی درک نمیکنی. خواهر من یه سگ داره من قبلش از سگ میترسیدم به حدی ملوس و دوس داشتنیه که حتی میریم روستا سگا رو میبینم نازشون میکنم اینا هم محبت حالیشونه خواهرم رفت مسافرت سگش رو سپرد بمن من بهش غذای مونده دادم مریض شده بود اون حالش رو میدیدم که زبون نداره بگه کجام درد میکنه آخ آخ یادم میاد قلبم آتیش میگیره بردمش دامپزشکی ۸۵۰ تومن فقط یه سرم و دوتا آمپولش شد فقط گریه میکردم مظلومیتش رو میدیدم با چشمای مظلومش چطور نگام میکنه ونمیتونه بگه چم شده کجام درد میکنه... حیون وابستگی میاره دست خودت نیست عاشقش میشی
ببین من از گربه متنفر بودم
این فسقلی رو پشت بودم شرکتی ک توش کار میکردم بود
مامانش ولش کرده بود بچه های شرکت پول جم میکردن براش غذا میگرفتن من گرفتم بردمش خونه بزرگش کردم یک سال و شیش ماهش شد حدودا
اون موقع تهران تنها زندگی میکردم
همه کسم بود این فسقل
وآقا دیگه نمیتونم این کارو بکنم
اون موقع مستقل بودم دستم تو جیب خودم بود خونه ی خودم بود
الان تو خونه ی پدرمم برای خودم جا ندارم چه برسه حیوون
این طفلی هم اینجوری اذیت شد
برنامه مهاجرت و کارام هم دیگه نمیذاره
و راستش همه اونا بهونس
میترسم دوباره از دست بدم
میدونم دیوونه میشم
