2777
2789
عنوان

شوهرم چندتا شرط گذاشته اگه قبول کنم میاد دنبالم بریم خونمون

| مشاهده متن کامل بحث + 1024 بازدید | 71 پست
اینطوری نگو دلش میشکنه ما زنا خیلی ساده ایم ولی مردا مارمولکن ایشونم وابسته شده ولی شوهرش سواستفاده ...

آخه عزیزم خیلی دیگه ساده هست

همین ما زنا باعث بدبختی خودمونیم و مردا رو انقد که باج میدیم هار کردیم

البته بعضی ها


💖

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

خب دور ازجون اگه یه شب مامانت حالش خیلی بد بود مجبور شدی بری بمونی چی؟ یا دورازجون یه شب  تو بی ...

مامانم کرونا گرفت نزاشت ببینمش

تا وقتی هستی زندگی کن و لذت ببر 😉🗽🌌🌬

آخه عزیزم خیلی دیگه ساده هست همین ما زنا باعث بدبختی خودمونیم و مردا رو انقد که باج میدیم هار کردیم ...

اوهوم ماها خیلی ساده ایمم ولی اسی هم الان تو شرایط خوبی نیس با سرزنش شدن حالش بدتر میشه

اسی کامل داره میگه دولا شو سوارت بشم قبول نکن دختر 

مامان شدن یعنی دیگه تنها نیستی و یه همدم کوچولو داری که وقتی دستتو میزاری روی دلت حسش می‌کنی  پرنسس مامانی منتظرتم بیا و خونمون رو شیرین کن 🤰♥️فندق مامان بابا🌿😻خدایا به خاطر این نعمت قشنگی که بهمون دادی شکرت خودت مراقب تو دلیم باش 🤲🏻👧🏼 خوشحالم از اینکه دخترم طعم پدر داشتن رو میچشه کلمه بابا رو به زبون میاره و بهش تکیه می‌کنه   آخه من خودم هیچوقت پدر نداشتم و خیلی تو زندگیم ضربه خوردم پدرمو حلال نمیکنم لحظه لحظه پدر داشتن رو با دخترم حس میکنم میشه برای سلامتی و تندرستی پدر دخملم یه صلوات بفرستی ممنونم خواهر گلم 🌼❤️ خب خواهرای گلم امشب وارد ماه نهم بارداری شدم تو این نه ماه خیلی چیزا رو درک کردم و بزرگ شدم امیدوارم مادر خوبی برای دخترم باشم برامون دعا کنید   دخترم ماه من منتظرتم بعد ۳۰ روز چهره ماهتو🌜میبینم و بوی تنت رو استشمام میکنم اون لحظه از خدا دیگه هیچی نمی‌خوام خدایا شکرت بخاطر اینکه بهم یه رفیق دادی 🌱🌈♥️بلاخره دختر عزیزم به دنیا اومد آخ نگم از چهره ماهش انگار دنیا رو بهم دادن مثل ماه الان کنارم خوابیده خدایا شکرت 🧚

قشنگ اگ مهر تو ببخشی حق طلاق هم که بااونه دو سال دیگ یکی دیگ میاره جات خیلی قشنگ پرتت می‌کنه بیرون&n ...

چرا دوسال دیگه خب بچه بیارم چی 

تا وقتی هستی زندگی کن و لذت ببر 😉🗽🌌🌬

عزیزم امیدوارم همسرت یجوری قدرتو یدونه که همونطور کخ هستی بخوادت ختم چله ایت اللهحق شناس انجام بده به نیت اینکه همونطور که هستی بخوادت وبیاددنبال ایشالا زود حاجت میگیری این چله حاجت محال منوداد من توزمان مجردی از شوهرم خوشم میومد خیلی دوسش داشتم اونم دوستم داشت فقط بخاطراینکه مال یه شهردیگه بود خانواده من مخالف ازدواج بودن شدید دعوا وکتک مشاور نمیرفتن بزور من که گفتم الا بلا من دوسش دارم رفتن مشاور ک منو متقاعدکنن اما نتونستن به دستور مشاوراجازه دادن بیاد خواستگاری اما ابروریزی کردن بادعوا رفتن منو بابام کلی کتک زد گذشت اخرش منو منع ازتحصیل کرد بابام وبزورشوهرم دادبه یه پسری که بچه باز بود وبا پسرای مختلف بود بهش گفتم من دوست ندارم گفت من کاری میکنم عاشقم بشی گفتم بزور منو دارن مجبور ب ازدواج باتو میکنن ولی اعتنا نکرد شب قبل عقد کبودم کرد بابام حتی من لباس عقدمو پوشیده انتخاب کردم کبودیام مشخص نشه تو زندگیم سختی نبوده نکشیده باشم بعدفک کن برای رابطع منو قرص خور کرده بود قرص خواب داده بود بهم که فقط من دختر نباشم لجبازی میکرد باهام اذیت میکرد وهزار مشکل داشت باپسرای دیگه بود هرروز بایه پسر توخونه میومد وشباطبقه پایین میخوابیدن به خانوادمم میگفتم میخام جداشم میگفتن اونا دوستاشن میان شب نشینی🥲هیچ راهی نداشتم برا ثابت کردنش که بخوام جداشم خانوتدمم پشتم نبودن بهم زگیل داد ۲سال من درگیربودم انقداذیت شدم تا مشکلم حل شد همش دکتر بودم هرچی فریزمیکردم باز درمیومد کل کشاله رونمم گرفته بود ازبس این مرد کثیف بود وباهزار نفرخوابیده بود خلاصه دل زدم به دریا ازش شکایت کردم برا مهریه جونش به پولش بسته بود ازترس اینکه مهریه بگیرم حاضرشد بی سروصدا بدون اینکه خانوادم بفمن طلاقم بده ومهریه نده اینطوری جداشدم خلاصه جداشدم برگشتم خونه پدرم انقد اذیتم کردن که چرا جداشدی غیراینکه با پسرا یود با یه زن دیگه ام بود بعداینکه من جداشدم همه فهمیدن که اون چیکاره اس دستش براهمه رو شد خداابرومو خرید وبه همه فهموند که مشکل از من نبود ۵سال زندگیم تو جوونی تباه شد بعد جدایی عشقم برگشت میدونست همه چیو گفت میخوامت هنوز خواست بیاد خواستگاری باز خانوادم نذاشتن انقد دعا خوندم دعانویس رفتم فایده نداشت هر کار کردم خلاصه سپردم به خدا خواستم چله حق شناس شروع کنم چندبار تاچندروز شروع کردم باطل میشد به طریقی دیگه گفتم نمیتونم ولش کن تایه روز بایه دوستام حرف میزدم خیلی حالم بد بود گفت خواهرش بعد۱۶سال باردارشده گفتم چطور گفت یه خانومه مستجاب الدعوه براش دعاخونده گفتم چه خوب از اونجا که اشناشون بود چون من پول نداشتم قبول کرد خورد خورد بهش پول بدم برام چله رو بگیره خیلی امیدوار بودم۳ماه گذشت  به شوهرم گفتم بیابریم خودمون عقد کنیم منکه دیگه مجرد نیستم ب اجازه پدراحتیاج ندارم اما قبول نکرد گفت ابروی توابروی منه این راه اخر اخره بازم تلاش میکنیم شاید قبول کردن پس فردا نگن اینا دخترشون دلش بایکی دیگه بود جداشد یواشکی رفت زن اون شد گفتم باشه بعد این قضیه حدود یه هقته گذشت که خواهرشوهرم زنگ زد براحرف زدن که اینا همو دوست دازن وفلان بذارین ما بیایم صحبت کنیم و... که اجازه داد بابام وبعداون بقیه چیزا خداروشکربه خوبی پیش رفت وازدواج کردیم بعد ازدواجمون بابام گفت که یه شب خواب دیده یه اقایی نورانی به خوابش اومده ویه پارچه داده گفته بده دامادت لباس بدوزه براخودش بگو حسین داده بعدبابام گفته من داماد ندارم اسم شوهر منوگفته گفته بده به اون واینطوری شد که بابام اجازه داد به ازدواجمون

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز