چقدر میفهمم دخترت رو
کوچیک که بودم ی عروسک داشتم خیلی دوسش داشتم
توی هر بازه سنی ی عروسی بود ک خیلی وابسته اش میشدم
و بقیه هم میفهمدن چون همراهم بود
پیشم بود
ی شب ک مث بقیه موقع ها با خودم بردمش بیرون
تو جیب کاپشن بود ی مغازه پیاد شدم مثل اینکه افتاد اون موقع
من متوجه نشدم بعدش دیدم نیست
بابام رفت گشت
همجارو گشت
ولی پیداش نشد
من خیلی دلم شکست خیلی
ببین طوری ک بعد ای همه سال یادمه هنوز
رفتن یکی شبیه اش رو برام گرفتن ولی جای اونو واسم نیمگرفتبعد اون اتفاق من دیگه به عروسکی خیلی دل نبستم
من بشدت عاطفی ام بشدت احساسی
ترس از دست دادن عزیزان یکی از ترس های بدی ک همش همراهمه
روان شناس ها وقتی ی مشکلی داری ریز تا بزرگ بچگی رو میشکافنده چون اکثر مشکلات روحی روانی در واقع تو بچگی ک به ما وارد میشه ن بزرگی
بزرگی فقط خودشو نشون میده
اینارو نگفتم نگرانت کنم یا چی
ولی یهو یادم افتاد با تاپیکت خواستم درد و دل کنم
چون خیلی دوسش داشتم (((: