شبتون بخیر خیلی دلم آشوبه فقط میخاسم یکم حرف بزنم خالی بشم و حس شما رو به عنوان زن بدونم چیه برای اینکه حوصله سر بر نشه دو تا پست میکنم
جریان اینجوریه که ما یه صنف ومعازه ای هسیم که تو محل و منطقه خودمون معروفیم کارگرم زیاد داریم هرچند وقت یبار میزنیم پشت در نیرو میگیریم دو شیفت داریم خودمم مشغولم تو مغازمون دوسال پیش که زده بودیم یکی اومد برا کارو خوب شرایطش اوکی بود قبول کردیم بعد گفتیم باباتو بیار یه صحبتی ام با اون باشه که مامانش اومدو گفت من متارکه کردمو پسرام با خودمن من چون بزرگتر از خودمو شوهرم بود سخت نگرفتم بااینکه شوهرم دو دل بود گفتم نبابا این سختی کشیده طلاق براش مثل یه ورشکستگیه بزار یه نونی بره تو سفرشون سال اول پسر اولی بود سال دوم پسر کوچیکشم گرفتیم بااینکه هم کوچیک بود شاید ۱۱سال وپر از خطا ولی ما کنار اومدیم همینکه مشغول باشن وگرنه علنا کارایی خاسی نداشت سال اول موردی نبود ولی از سال دوم زنگای زنه شروع شد که غر هر ماه که من هزینه هام زیاده و حقوق اینارو زیاد کنین شما درامدتون زیاده و این صحبتا