دوستان، این متنو بخونید اگه حوصله دارین، نظرتونو بدین، یه دوستی اینو نوشته، لطفاً بگین از نظر ادبی چطوره
روز بود، یکی از روزهای آفتابی، از همان ها که اگر سرت را بالا بگیری دیگر ذره ای نمی توانی ببینی. گرم بادی وزیدن گرفته بود. اما من یخ زده بودم. گویی در درون یخچال های قطب را پنهان کرده بودم، داغی هوای بیرون اندک تاثیری در من نداشت. آن سرما، از سوز دل بود که نه طاقت گفتنش را داشتم نه توان پنهان کردنش را. اشک همچون تکه ذغالی از چشمان میشی ام روی گونه هایم لغزید و بعد روی روسری ساده ای نقش بست، میخواستم فریاد بزنم، فریادی بلند تر از حد شنوایی انسان ها، فریادی که انگار دلم به جای حنجره ام ایجاد میکرد. فریادی که هیچ گاه، هیچ گاه، نتوانستم سر بدهم. نمیتوانستم ، هنوز هم نمیتوانم، اصلا مگر کلمه ای مناسب آن غم پیدا می شد؟ کلمه ای که بتواند کمی، فقط کمی از دردم را برساند.
اگر هم کلمه ای می یافتم که عمق اندوهم را آشکار کند، اگر بر فرض می توانستم، اگر می شد، چرا باید می گفتم؟
برای تسکین دردی، دردی به درد هایم اضافه میکردم؟ میگفتم که چه؟ تا نفهمند و من با رازی افشا شده خیابان ها را قدمگاه خویش کنم؟ کجا میتوانستم کسی را بیابم که درکم میکرد؟ هر چه را میگفتم با پوست و استخوانش حس کرده بود؟
اما، اما من کسی را سراغ داشتم، مطمئن بودم، همان است که می فهمد که چه می کشم. از لحظه لحظه ام خبر دارد، شاید گفتن این جمله صحیح نباشد، اما گویی با تک تک درد های من درد می کشد، کنار دانه دانه رنج کشیدن هایم، بغل می کند. آنجا که همه شانه از بار شنیدن ناله ی تکه تکه شدن قلبت خالی می کنند، آرام دم گوشت میگوید که هست. حتی اگر همه بروند. حتی اگر تنها ترین شوم.
بیا، بیا با من گوش کن. صدایی می آید«من از رگ گردن به تو نزدیک ترم» دیگر نیازی نیست دنبال کلمه ای بگردم، یا کسی را جستجو کنم. او اینجاست. حرف هایم را میشنود قبل از اینکه گفته شوند و آرامم می کند قبل از هر التماس و خواهشی. چیز دیگری مکر بهتر از این می شود؟
دوستان اونجاش که میگه من از رگ گردن به تو نزدیک ترم، تلمیح به اون آیه قرآنه که میگه قریب من حلب الورید هستش
منتظر نقد هاتون هستم(:
ممنون(: