بچه ها من تو دوران عقدم خونواده شوهرم جورین که کلا از جیک و پوکشون همه خبر دارن کلا آدمای خاله زنکین شوهرمم هر کار می خوای بکنیم میگه مامان من بلده از اون بپرس هر دفعم مامانش جلو من از جهاز دختر فلانی یا کوتاه اومدن دختر فلانی صحبت میکنه که واقعا من تحمل میکنم از اون ورم یه جاری حسود دارم که بعد ۱۰سال زندگی یادش افتاد دنبال کار باشه اونم چون من دنبال کارم انگار کلا وانمود میکنن نظر من مهم ولی نظر من باید چیزی باشه که اونا می خوان شما بودین چیکار میگردین من می خوام طلاق بگیرم🥹
خدایا،میشه منم مامان یه کوچولوی خیلی خوشگل چشم ابی بشم،وای خدا باورم نمیشه همونی که ازت خواستم دادی ،یه پسر با چشمای رنگی که هرکی تو خیابون میبینمتش عاشقش میشه
میفهمم منم یکبار صاف و مستقیم گفتم خودم میدونم اینقدر نگو از کسی بپرس حتی اشتباه کنم ...
میدونی شوهرم خیلی گوش به فرمان مامان و اجیشه کلا هر کاری میکنه اونا ناراحت نشن می خوای خونه اجاره کنیم مامان میگه این خونه رو میگیریم براتون به جای این که بگه برین ببینین اگه پسندیدین کلا نظرشونو تحمیل میکنن به آدم
این چیزا تو همه زندگی ها هست، فکر کردی طلاق بگیری با یه مرد دیگه ازدواج کنی این چیزا رو نداره؟ ...
نمیدونمواقعا کار درست چیه الان که به اینجا رسیدم اجیمم میاد میگه من از همون اول راضی به وصلت شما نبودم الان خونوادش اومدن قانعم کردن نمیدونم چیکار کنم واقعا