شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟
شده در خواب ببینی که تو را قرض کند؟
شبروی وَهم شوی تا که تو را فرض کند؟
شده در گوش تو گوید که تو را باز تو را...؟
نشَوَم فاشِ کسی تا که شَوَم راز ، تو را...؟
شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی؟
گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی؟
شده یک شب برود تا که روی در پی او؟
که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه ی او؟
به همان حال بگویی که تو مجنون منی
به تو بیمار شدم تا که تو درمون منی
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟
گره ات کور شود غم به روانت برسد؟
که ز روی ، دیدن او که کمی شاد شوی...
بروی در بغلش تا که تو آباد شوی؟
که بگویدکه تو تعریف همان عشق منی
بروی یا نروی هر چه شود جان منی
گره ات باز کند تا که تو بینا بشوی
که غمت باز شود تا که تو معنا بشوی
شده امّا تو نبودی ، شده اما که چه دیر
گره ای کور شدم تا که شدی یک دل پیر
همه در خواب ولی عشق تو بیدار بماند
همه پل های دلم بی تو چو دیوار بماند
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟
همه عاشق شدنم رفت ، تو منظور منی...