سلام
یه رمانی بود دختره اسمش دریا بود چشماشم آبی بود به قول خودش از یه خانواده مرفه هم بود
پسره زیاد وعضش خوب نبود و خواننده رستوران ها بود
یه روز دختره با ماشینش با پسره تصادف میکنه
پسره پاش میشکنه
و دختره مغرور ولش میکنه بره
خلاصه به خاطر اینکه پسره فتنه میکنه و ذهنیت بابای دختره رو خراب کنه هی صحنه های الکی با دختره میسازه تا اخر سر با هم ازدواج میکنن به اجبار پسره
آیا شما دوست عزیزی که این خلاصه رو خواندید میتونید بگید که اسمش چی بوده؟