ما جدا شدیم بچه ها پیش منن،ولی گاهی باباش نیومد بچه ها رو میبرد ،امروز هم قرار بود بیاد بچه ها رو ببره،ولی هنوز غذا نخورده بودن،با من دعوا کرد که چرا بچه ها ساعت ۱۲ غذا نخوردن، گفتم غذام ساعت ۱ آماده میشه،میگه باید سرساعت غذا بدی بهشون، گفتم زنت الان غذاش امادست؟میگه به تو مربوط نیست ،منم گفتم خو به تو هم مربوط نیست، اومده بچه ها رو برد، گفت دیگه نمیذارم پیش تو زندگی کنن
غلط میکنه وقتی حضانن با توعه
شما ازدواج نکردی دیگه ؟
شماهم ازدواج کردی؟
مگه از دادگاه مدرک حضانت نداری؟
گریه م گرفت ..طبیعیه؟
معلومه هدفش چیه
از الانم شروع کرده ب گیر دادن و اتو پیدا کردن
توام کم میار بگو خدا خیرت بده ببرشون منم راحت زندگی کنم نقطه ضعف ندی دستش
ببخشید ولی خیلی غلط کرد حضانت با شماست؟
چند تا بچه داری؟
چقدر ازت کفری و طلبکاره
نقطه ضعف من دستش بود ،تا یه چیزی میشد،میگفت بچه ها رو میبرم، اما امروز کوتاه نیومدم ،بچه ها رو برد
چرت میگه
مگه اون زنه سرش درد میکنه بذارش
ولش کن ،بهونه آورده شاید از جایی دلش پر بوده
نگران نباش زنش قبول نمیکنه
چطور حضانت بچه هارو گرفتی؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
