تصورکن... مثلا هنوز باهمیم...
شبا با هم چت میکنیم.. من از درسام غر میزنم و تو مثل همیشه کم حرفی...
هنوزم خیلی وقتا حرفام و نمیفهمی ولی وانمود میکنی که منو درک میکنی...
هنوزم حرف کم میاریم... و صفحه چتمون پر میشه از "خوب... خوب...خوب... دیگه چه خبر؟..."
راستی هنوزم میری پارک بدویی؟
هنوزم شبا تا دیروقت باشگاهی؟
مدل موت که تغییر نکرده... هنوزم حرصم میده!
یعنی حست تغییر کرده؟
اگه هنوز باهم بودیم با ذوق برام از کار جدیدت میگفتی... مگه نه؟
منم میگفتم آفرین پسرخوب... از الان داری آشپزی تمرین میکنی تا تو خونمون بی غذا نمونیم :)
تو هم من و من میکردی و من میخندیدم... اخه دلت نمیومد باهام مخالفت کنی.. نمیخواستی ناراحت شم...:)
هنوزم یه چیز مثل قدیمه... قرارهای یواشکیمون... مثلا این بار تو مسیر کتابخونه هم و ببینیم...
مثل اون دفعه که تو مسیر کلاس زبان یهو جلوم ظاهر شدی... بار اول و میگم..مثل همون دفعه برام یه شاخه رز بگیر... ولی خواهشا این بار آرامشتو حفظ کن که بلایی سر گوشیت نیاد خورد و خاکشیر شه! اخه از الان باید مراقب خرجمون باشیم دیگه...
گفته باشما... من هنوزم مثل قبلم... قرارنیست حتی نوک انگشتمون به هم بخوره!
یعنی هنوزم شبا خوابم و میبینی؟
دروغ نگم بهت... من چندشب پیشا دیدمت.. تو خواب... ولی یه غریبه بودی... با نگاه غریبه تر...
تو خواب دیر به داد گرمای دلت رسیدم و نگات سرد شد...!
تو واقعیت هم...
منِاحساسی، چه ظالمانه مقابل تو، منطقی ترین شدم!
...دلنوشته خودمه کپی ممنوع❌️