از بچگی تنها و بی کس بودم عاشق یکی شدم که خونوادم همش میگفتن کارگره در حد ما نیست مامانم نذاشت من و دادن به پسرخالم سوختم و ساختم الان طوری شده که با اخلاقی که داره نمیزاره پدر مادرم بیان خونم دیشب بعد مدتها رفتم خونه مادرم انقد اذیتم کرد تو بارون گف آژانس بگیر برگرد خسته ام دلم کمی مرگ میخاد
چند ساله که ازدواج کردی؟
بچه داری؟
منم خیلیحالم بده
تاپیکهاتو خوندم عزیزم خیلی ناراحت شدم منم همیشه دلم گرفتس😔😞 هعی از دست این مردا.
ولی خوبه با این اخلاقش اجازه کار کردن بهت میده چون فکر میکردم بد دله با ۳تا بچه میتونی کار کنی؟
من انقدر حال روحیم خرابه به زور از پس زندگیم و کارهای خونم برمیام چه برسه کار کردن و شاغل بودن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
39 ثانیه پیش
40 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
