باشوهرم درحال جداشدن هستیم....
چندماهه اقدام کردم چون دست به زن داره وتنوعی مصرف میکنه اعتیاد داره واینکه خیلی بهم فحش میداد وبی اعتماد بود بهم پیش خانوادش همه باهم بهم میگفتن این بچه ازمانیست ازمایش میگیریم وفلان اخرشم خودشون خراب شدن فقط....ماجراش زیاده بیخیال......
حق طلاق دارم مادر بیچارم از اولش زیاد اعتماد به این بشر نداشت واسه همین گفت اگه این یدونه حقوبهش ندی نمیزارم....اما مراحل طلاق بازم زیادن...واینکه بخاطر بچم صبرکردم نمیخوام نقطه ضعف بیوفته دستش که میترسم وفلان بخواد با بچم اذیتم کنه....شیرخوارس...دیوونه وار وابستشم حتی یه ثانیه هم فکر دادنش به مغزم خطور نمیکنه اما اعصاب ناجورم روی شیردهیم تاثیر میگذاره....
نمیدونم چکار کنم راحت تر خلاص بشم توی ازمایش روز عقدمون قبل ازمایش اونقدر مایعات خورده بود یه چندروز دست نزده بود ازمایش نشون نداده بود من بعدا فهمیدم... الانم بخوام ازمایش بگیرم اونقدر پست ودقل باز هست باز قایمش کنه...تازه امروزم عروسمون با داداشم داشتن یواشکی حرف میزدن پچ پچ میکردن....رد شدنی اسم شوهرمو شنیدم چون فهمیدم راجب اونه یه گوشه وایستادم ببینم چخبر شده....همه حرفاشونو نشنیدم چون میدونستن حالم بدمیشه پیشه خودم حرف نمیزدن...فقط یه قسمتشو شنیدم که چندروزه همه جور زنارو سوار ماشینش میکنه و..... دیگه نگم براتون....تازشم اگه از کثافت بپرسی قایم میکنه....همین چندروز پیش بایه شماره دیگه کلی پیام داده بود التماسم کرده بود عوضی..... خدا ازش نگذره....خیلیییییی به گریم انداختن اون وخانواده ی پستش اما ادعا هم دارن....ازشون نمیگذرم....خیلیی حالم بده....الان دارم به صورت بچم ومامانم نگاه میکنم که خوابن....بچم خیلیی معصومه...مامانمم خیلی خستس این روزا خیلی ناتوان شده....نمیدونم ازاعصابه یااینکه زندگی زود داره ضعیفش میکنه....صورتش خیلی عوض شده.... بدنش سست وضعیف....حتی راه رفتن های اون زن قوی که الگوم بود لنگون شده دارم باز گریه میکنم خیلییی حالم بده نمیتونم تحمل کنم.....:)