خواب من

هیچی نمیشه

نترس🥲💔

من مادربزرگ پسر داییم که زن خیلی خوبی بود یه شب اومد توی خوابم ما کوردا رسم داریم چنگ میندازیم به صورتمون و چادرو میبندیم دور گردنمون و وی وی میکنیم 

با همین حالت توی خواب اومد نزدیکم و دست پیچه میکرد که حواست به پسر داییت باشه زنش داره بدبختش میکنه هواشو داشته باشین 

فرداش متوجه شدیم زنش خیلی وقته قهر کرده اومده خونه پدرش ومقصر هم خودش بوده خیانت به همسرش...

واقعا در تعجبم 

نگرانم همش مامانمم همون شب این خوابو دیده بود...

براش فاتحه میخونم همش

منم همینه خوابام..

میگن به پدربزرگم رفتم 

اخه یه شب خونه پدربزرگم اینا بودیم اونم ادم مومن نماز خون ....

یهو از خواب پرید و یا حسین یا حسین میکرد 

پدر بزرگ من اون موقع ۸۰ سالش بود الان ۹۰ و خورده ایه

گفتیم چی شده 

گفت چند نفر غیر معلوم اومدن توی خوابم گفتن پاشو که وقت رفتنه منم خوشحال پاشدم برم و ناراحت نبودم از مردن یهو گفتن اشتباه شده اومده بودیم دنبال داداشت تو تا ۳۰.۴۰ سال دیگه زنده ای!

ک دقیقا همون لحظه زنگ زدیم پسر عموی بابام که بره توی اتاق پدرش ببینه سالمه میبینه تازه تموم کرده...

اون موقع که خوابو دیده بود حالش خوب نبود الان با ۹۰ و خورده ای سن میره پیاده روی و نماز جماعت...

ممنونم 

دقیقا 

بعد بین نوه هاش میگه تو رو قبول دارم میگم چرا میگه اخه یه چیزی میدونم ازت 

نمیدونم واقعا این چه چیزی هست که اون میدونه من نمیدونم 

یه بار خواب دیدم بابابزرگم بدنش درد میکنه هی اه و ناله میکنه مهسا باوانم(دارو ندارم)کجایی بابایی که ببینی اقاجون چطور زجر میکشه 

همون لحطه با گریه از خواب پریدم زنگ زدم عمم دیدم واقعت حالش بد بوده و اینا رو میگفته 

خودم جدیدا از خودم میترسم....

ممنونم لطف داری 

ولی من میترسم 

اینم بگم خودم ادم دلسوزیم و به فقرا خیلی کمک میکنم نمازمو سر وقت میخونم و .... 

برای مثال چند وقت پیش مغازه مامانم بودن یه پسر بچه ص۰ ساله با لباس کار اومده بود نگاه اسباب بازیای مغازه بغلی نیکرد با بغض داشت میرفت صداش زدم بیا و بهش گفتم چیو دوست داری یکی رو انتخاب کرد با ذوق رفت ...